شب عید آتشی بر خرمن اسفند خواهی زد
به فروردین چشمانت مرا پیوند خواهی زد
برای آن که فروردین شود اسفند چشم من
قدم بر پشت بامم با گل و اسپند خواهی زد
دلم دور از تو گلدان ترک خورده است میدانم
ترک های دلم را با نگاهت بند خواهی زد
تمام لحظه های من تهی از آب و آیینه است
بگو بر ظلمت یخ بستهام لبخند خواهی زد؟
کدام ابر سترون سنگ قبر لحظههایم شد
به چشمانم گلای سبز سخاوتمند خواهی زد؟
برای این پلنگ زخمدار بیستونت باز
شب مهتاب فال سوختن تا چند خواهی زد؟!
گواهم سالهای حسرت آلودی که پرپر شد
در اثبات جنونم تکیه بر سوگند خواهی زد؟
در این حجم نفسگیر حقارتهای مردابی
صدایم از ورای قله ی الوند خواهی زد؟
و مشتی از پر سیمرغ لای این سفرنامه است
از آن حرز امانم را به بازوبند خواهی زد
غروبی تار خواهم زد تمام انتظارم را
دف تنهاییام را آسمان یک چند خواهد زد