این هم دومین غزل من درسال 85
پشت تعطیلی اسفند فروریخته ام!
به نفس های توسوگند فروریخته ام
«شنبه»های دلم اندازۀ «آدینه»عبوس
دور ازچشم تویک چندفرو ریخته ام!
باز«یکشنبه»که ناقوس دلم مرثیه خواند
با صلیبم زده پیوند فرو ریخته ام!
بر ورق های«دوشنبه»که شب وروز انگار
خش خش پای توهستند فروریخته ام!
و«سه شنبه»است که دستم روشد ناگاهان
پس ازآن سرزنش وپند فرو ریخته ام!
«چارشنبه»است که می آیی فانوس به دست
پشت فوارۀ اسپند فرو ریخته ام !
«پنج شنبه»است که پژمرده ترم،آری هست
بی صدا،چوب خداوند!فروریخته ام!
مثل گلدان تهی از نفس شب بویم
که ترک خوردۀترفند فرو ریخته ام!
تب پاییز به پیشانی ایامم ریخت
قحطی عاطفه،لبخند فرو ریخته ام!
تا که از حافظ چشمان تو فالی زده ام
درخودم ماه سمرقند!فرو ریخته ام!
امشب ازگریه غزل های مرا می شویی
تاکنم قافیه را بند فرو ریخته ام!
۱۸/۱/۸۵-اهرم
سلام خسته نباشی نمی دونم چه طوری اومدم تو وبلاگ شما اما از اینکه به شریعت اینترنت ایمان آورده اید خوشحالم.منتظر اشعار زیبایزشما هستم .بحیی از گیسکان