پر زد از قفس پرنده ی اسیر
مقصدش کویر،تک درخت پیر
مرد ماند و یک اتاق سوت و کور
خانه ماندویک سکوت سربه زیر
خانه،خالی ازپرنده،سردسرد
مردرادل ازاتاق،سیرسیر
چون دوتکه ابر ریخت این خبر
روی شانه ی دل بهانه گیر
یک بغل ترانه رنگ خون گرفت
جارزدغزل!غزل!بروبمیر!
ساعت چهارصبح،بی قرار
پرکشید با نسیم هم مسیر
مردسربه آسمان زد وگریست
ریخت بذر صدترانه در کویر
ایستگاه اوکجای ابرهاست؟!
گفت وبی صداگریست دیردیر
:خوش به حالت ای پرنده ی بهار
پرزدی چه ناگهان و ناگزیر
زیرآسمان پرطلایی ات
ناگهان مباد خون چکان تیر
آمدی شبیه هدهد سبا
سینه سرخ های عرش را سفیر
با تو زندگی چقدر تازه شد!
عاشقانه ها شکفت دلپذیر
بال می تکانی ازغبار این
کوچه های لابلای دود و قیر
شهر،شهر مه گرفته ی شلوغ
شب چقدربی ستاره وفقیر!
باغ ازپرکلاغ هاکبود
بادریچه های بسته ی حقیر
می روی فراترازعقاب ها
می زنی به بام آسمان صفیر
پشت میله هاست جای تودلم
پشت میله هاپرنده ای اسیر!
تاریخ سرودن11/5/86.برازجان
من فرو پاشی دلها دیدم.
نرم نرمان و در آن سوگ جدایی ها را...
قصه سختی بود.
من نوشتم تا باد،
ببرد آنجا که،
دیگر از آدم و آدمها،
خبری نتوان یافت...
سلام دوست عزیز
با یه غزل به روزم سر میزنید ؟
سلام عاشق صادق
ما اهل دل وادب در ضمنی که به هم احترام میگذاریم
در نقد بارعایت اصول ادب تعارف نداریم اینرا جدی میگویم
غزلتان شاه غزل بود چه تصویر سازی وفضای صمیمی
ورعایت جریانهای نو درشعر وچه انتخاب قافیه ها هنری
کامل بود و شاید زبانی تازه تر از گذشته شکوفاتر از همیشه
سلام دوست!
زیبا سروده با تصویر گریها ذوق استعدادیست که رهنمو نت در سرایش های ناب آیندهء درخشان را در انتظار است.
ممنون پیام ناز شما که خبر گیرایم بوده واز لطف خویش بی نصیبم نکرده اید جهانی سپاس دوست عزیز. عرض حرمت
اشکها... ای اشکها...ای اشکها...
زمان خواب است و من با نبضتان رویای بی دریایی یک قاصدک را می شمارم...
تیک تاک ... تیک توک...
به روزم...و به سرسبزی یک برگ تو مهمانم باش...
در پناه حق...
سلام جناب انصاری عزیز ...
لینک شما نیز با افتخار افزوده شد آدرس را نیز برایتان میل میکنم
به امید دیدار
سلام. پشت میله ها پرنده ای اسیر! شعر زیبایی بود. خیلی خوشحال می شم اگه به وبلاگم که منتخب پارسی بلاگ شده سری بزنید. ممنونم
گرانمایه همدل سلام
........
با کارهای تازه تازه منتظر عطر حضورتان هستم
سلام
ممنون از حضورتون که باعث آشنایی با غزلهای زییایتان شد
از شعر زیبایی که برایم گذاشتید سپاس
منتظر دیدار دوباره تان هستم
شهر،شهر مه گرفته ی شلوغ
شب چقدربی ستاره وفقیر!
سلامی سرشار از بوی باران و مهر به آبی احساس های بی دریغتان
گفتنی های نگفته را می گذارم برای دیدار دوباره در هرجا که پیش آید.
اما باید بگویم که فضای این غزل تازه با تمامی کارهایی که از شما خوانده بودم متفاوت است. تجربه زیبا و دلپذیری ست اما متاسفانه باید گفت باز هم با درگیر کردن خودتان برای سرودن ابیات زیاد در برخی جا ها به کارتان لطمه زده اید.
سرودن با زبان و واژگان امروز از مهمترین ویژگی های این اثر زیباست که امیدوارم این شیوه را دنبال کنید و ما را مستفیض.
اتفاقا من هم غزلی دارم تقریبا در همین حال و هوا و با همین قافیه و وزن! با نام پستچی. چون در آستانه میلاد مولای مهر هستیم قصد دارم شعری در ارادت به آقا امام زمان در تارنمایم بنگارم اما در پست های آینده غزل پستچی را در کلبه تنهاییم قرار خواهم داد.
فعلا خدانگهدار
:خوش به حالت ای پرنده ی بهار
پرزدی چه ناگهان و ناگزیر
سلام
غزل زیبایی بود .
بازم منتظرم
سلام جناب انصاری عزیز از اینکه به ارتکابیه های این حقیر لطف دارید کمال تشکر را دارم
باز هم برای آموختن به کلبه شما باز خواهم گشت ....
شاد باشی عزیز
من چشم در انتظار را می فهمم .. استاد به روزم ودر انتظار رد پایی
بهت تبریک میگم.
خیلی قشنگه.
از اظهار محبت و لطف شما متشکرم .ایام بکامت شیرین باد الهم عجل لولیک الفرج والنصر
سلام جناب انصاری:
آمدم ولذت بردم . پاینده باشید.
یا حق..
سلام . نمیدانم که چگونه دراین جا آمدم. وقتیکه غزلهای قشنگت را خواندم دلم نیامد که بدون سلام بروم.
سلام خدمت اقای انصاری عزیز
شعرتون خیلی قشنگ بود
به دلمون نشست
ممنون که خبرم کردی
بای
سلام موفق باشی
چند روز دیگه می ام بوشهر احتمالا یه سخنرانی تو دانشگاه خلیج فارس داشته باشم خوشحال میشم تشریف بیارین!!!!!
سایت هرات دانلود افتتاه شد حتما سر بزنید مطلب شما شما خیلی زیبابود خواندم لذت بردم
موفق باشید اگر لینک کنید ممنون میشم
www.herat.uk.pn
در عزای عشق نشسته ام و هیچ نمی گویم همه گویند که ... هی !! فلانی عاشق است !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!منتظرتم پیش منم بیا ..................!!!!!!!!!!!!!!!
لیلی ؛ نام تمام دختران زمین است..........
لیلی خودش را به اتش کشید
خدا گفت : زمین سردش است چه کسی می تواند زمین را گرم کند؟
لیلی گفت :من
خدا شعله ای به او داد لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت.
سینه اش اتش گرفت خدا لبخند زد.لیلی هم لبخند زد
خدا گفت:شعله را خرج کن.زمینم را به اتش بکش.
لیلی خودش را به اتش کشید خدا سوختنش را تماشا می کرد.
لیلی گر می گرفت..خدا حظ می کرد
لیلی می ترسید می ترسید اتش اش تمام شود.
لیلی چیزی از خدا خواست.خدا اجابت کرد.
مجنون سر رسید . مجنون هیزم اتش لیلی شد.
اتش زبانه کشید . اتش ماند . زمین خدا گرم شد
خدا گفت :اگر لیلی نبود زمین من همیشه سردش بود
سلامی چو بوی خوش آشنایی
سالهاست که در کوچه های انتظار سرگردانیم
و سالهاست که دل سودایی ما در طلب آن یار آسمانی می تپد
سالهاست که دلهره ای عجیب و جانکاه همه وجودم را فرا گرفته
و اشک و آه را مهمان وجود تلاطم زده ام کرده است
آن روز که مهدی عشق می آید هنوز من بر روی این کره خاکی حیات خواهم داشت یا در دل خروارها خاک آرمیده ام
( ... ترسم تو بیایی و من آن روز نباشم )
مانده ام با غم هجران نگارم چه کنم عمر بگذشت و ندیدم رخ یارم چه کنم
چشم آلوده کجا دیدن دلدار کجا چشم دیدار رخ دوست ندارم چه کنم
اللهم عجل لولیک الفرج