شعر و دل نوشته ها

مجموعه شعرهای منتشر شده:۱-یک باغ زخم تر ۲-سبز سرخ ۳-روی شانه ی اروند ۴- و زلیخاست که بر پیرهنم می گرید ۵-پرندگان پراکنده اند انسانها ۶- زمز

شعر و دل نوشته ها

مجموعه شعرهای منتشر شده:۱-یک باغ زخم تر ۲-سبز سرخ ۳-روی شانه ی اروند ۴- و زلیخاست که بر پیرهنم می گرید ۵-پرندگان پراکنده اند انسانها ۶- زمز

در پچ پچ کوزها                 

                 درخداحافظی از میبد یزد

یک نیمه من همین جاست ،در کارگاه سفالی

یک نیم دیگر شب پیش،رد می شد از این حوالی 

این نیمه ی شاعر من ،در پچ پچ کوزه ها دید

خیام پیر ایستاده ،در پای چرخ سفالی 

 

او بود و خیام و ناگاه ،یک کوزه گر سر برآورد

تاگرگ و میش سحر بود ،تقسیم آشفته حالی  

از کارگاه آن طرف تر ،از موزه ای سردرآورد

قالیچه ای گریه سرداد از سوزنی لاابالی 

گلدوزی تارو پودش ،افسون دیو سپید ست

آهنگ خون سیاوش ،بر هر نخ دار قالی  

اینجا دلم چون کتیبه ،تذهیب خط غبارست

آهسته از هم نپاشید،با لرزشی احتمالی 

ای کوچه باغ اناری،ای شهر آیینه کاری

می خوانم آهسته از کوچ،این کوچ سالی به سالی  

سوگند برسارهایت ،پاییز اینجا برایم

بی پرده شاعرترست از،اردی بهشت شمالی 

17/9/90میبد

غزلی ازمن دروبلاگ استادمحمدکاظم کاظمی

جناب محمدحسین انصاری‌نژاد، شاعر توانا و خونگرم بوشهری، با لطفی که همواره نسبت به مردم و کشورم دارد، این شعر را سروده است و این چندمین شعر او برای افغانستان است. با سپاس از ایشان، شما را به شعر مهمان می‌کنم.

نشسته‌ای کسی از جاده‌ی هرات بیاید

امیر کشورت از فتح سومنات بیاید

چگونه عنصری از کابلت قصیده بخواند

اگر به کالبدش نفخه‌ی حیات بیاید

مگر سنایی غزنین با عصای شکسته

سحر به خواب تو با دفتر و دوات بیاید

شهید بلخ از آن قله‌ها اگر بسراید

چقدر قاصدک سرخ از آن فلات بیاید

به ماه زل زده‌ای ماه کابلت به محاق است

مگر به خواب تو با شاخه‌ی نبات بیاید

دلت گواهی بد می‌دهد صدا بزن امشب

خبر دهید که آن پیر از هرات بیاید

دوباره نقشه‌ی جغرافیاست سفره‌ی نانت

که بوی گندمی از سمت روستات بیاید

و کودکان تو با مشک تشنه چشم به راه‌اند

خدا کند که علمداری از فرات بیاید

خدا کند که به ساحل رسند گمشدگانت

و بر قلمرو توفانی‌ات ثبات بیاید

خدا کند که همین جمعه آن ستاره‌ی موعود

میان ندبه و شبخوانی سمات بیاید

 

نقدی برمجموعه شعر

به تازگی کتاب «از پشت سایه‌ها»، مجموعه شعر محمدحسین انصاری‌نژاد شاعر باصفای بوشهر توسط انتشارات سپیده‌باوران منتشر شد. من افتخار گزینش، ویرایش و نگارش مقدمه برای این کتاب را داشتم. اینک متن آن مقدمه را تقدیم شما می‌کنم. این هم نشانی وبلاگ محمدحسین انصاری‌نژاد.

به تازگی کتاب «از پشت سایه‌ها»، مجموعه شعر محمدحسین انصاری‌نژاد شاعر باصفای بوشهر توسط انتشارات سپیده‌باوران منتشر شد. من افتخار گزینش، ویرایش و نگارش مقدمه برای این کتاب را داشتم. اینک متن آن مقدمه را تقدیم شما می‌کنم. این هم نشانی وبلاگ محمدحسین انصاری‌نژاد.



چون موج، کارنامة دریا نوشته‌ایم

بیدل

نمی‌توان از محمدحسین انصاری‌نژاد نوشت و به خونگرمی، صفا و صمیمیت جنوبی‌اش اشاره نکرد. به واقع همین بود سبب اصلی نگارش این چند سطر به قلم این ناتوان، تا بتواند پاسخگوی مهربانی‌ها و محبتهای این شاعر توانا باشد.



اما چه می‌توان نوشت که هم تعارف و مجامله به حساب نیاید و هم توصیفی ولو کمرنگ از شعر انصاری‌نژاد باشد؟ به گمان من آنچه در اولین گام باید بدان تأکید کرد، تعادلی است که بر شعر او حکمفرماست، به گونه‌ای که نه صورت شعر را بر سیرت آن غالب می‌بینیم و نه برعکس. شاعر نه یک نوگرای افراطی است و نه یک کهن‌گرای سنتی. از امکانات و ظرفیتهای بیانی در غزل امروز خوب بهره می‌گیرد و در عین حال محو تفنن‌های رایج در شعر بعضی از جوانها هم نمی‌شود. چنین است که شعرش در همان حدّ ظرفیت خود، می‌تواند صاحبان پسندهای گوناگون را راضی کند.

از این که بگذریم، تنوع محتوایی آثارش ستودنی است و می‌تواند زمینه‌ساز کاربرد بیشتر این شعرها در مقامهای گوناگون و برای مخاطبان مختلف باشد. به گمان من هیچ مایة مباهات نیست این که شاعری به عاشقانه‌سرایی یا آیینی‌سرایی یا اجتماعی‌سرایی صرف موصوف باشد و چنین بپندارد که او برای همین خلق شده است که نوع خاصی از شعر بسراید. البته این که گاهی شاعری به سبب نیاز زمانه و خالیگاهی که در محیط ادبی عصر خویش حس می‌کند به مضامینی ویژه می‌گراید، استثناست و بنا بر همان شرایط خاص قابل توجیه. ولی در مجموع معمولاً دایرة مخاطبان شاعرانی وسیع‌تر است که برای سلایق و نیازهای گوناگون جامعه، صاحب حرف و سخن هستند؛ و انصاری‌نژاد می‌کوشد که چنین باشد.

در آثار شاعر ما، هم رگه‌هایی از عاشقانه‌سرایی می‌توان یافت، هم عنایت به مضامین مذهبی، هم به مفاخر فرهنگی و تاریخی و هم به مسایل اجتماع و سیاست امروز. و باز جالب این که او از آن گروه شاعران نیست که وقتی به تغزل می‌گراید، به سرعت عراقی‌سرا شود و وقتی به مذهبی‌سرایی روی‌ می‌آورد، مغلوب گرایش سنتی موجود در شعر مذهبی ما باشد. در همه این مضامین و حال و هواها، شعر او همچنان نو و پرطراوت است و مبتنی بر تجربه‌های رایج در غزل امروز در این نسل.

ولی گفتم که «تجربه‌های رایج» و همین‌جا نباید فراموش کرد که نمادها و عناصر تصویرسازی در آثار محمدحسین انصاری‌نژاد غالباً از فضای عام رایج در میان غزلسرایان این سالها برگرفته شده است و شاعر ما کمتر از فضاهای خاص و تجربه‌های شخصیِ انسان امروز سخن می‌گوید. به واقع شعر بیش از این که از عناصر عینی زندگی برخوردار باشد، از نمادها و استعاره‌ها بهره‌مند است و نیز از نامهای جایها و اشخاصی که سابقه‌ای در تاریخ و فرهنگ ما دارند. شاید هم از این روی است که با خواندن این شعرها کمتر می‌توان زمان و مکان و زندگی شاعر را به درستی در ذهن ترسیم کرد و مجسّم ساخت.

با این همه باید باور داشت که انصاری‌نژاد با این که عناصر شعرش را از فضای عام رایج در شعر نوکلاسیک امروز برمی‌گزیند، در تصویرسازی با این عناصر و ایجاد تلفیق‌های تازه میان آنها و نیز پیوندشان با احساس و عواطف خویش، تواناست و چنین است که در مجموع شعرش را پرتصویر و سرشار از هنرمندی می‌یابیم. به این باید افزود روانی بیان و شفافیت زبان شاعر را که شعری کمابیش «سهل و ممتنع» پدید آورده است.

انصاری‌نژاد شاعری است متعهد و من البته از این کلمه، همان معنای معمول رایج در این چند دهه را در نظر ندارم، هرچند او بدان معنی هم متعهد است. منظور من نوعی هدفمندی در کار است و نیز دوری‌گزینی از تفنن‌ها و سرگرمیهایی که بعضی شاعران عصر ما بدانها دچار می‌شوند و شعر را از باب نمایش زور بازوی شاعرانه می‌سرایند، نه از سر درک و درد.

از این که بگذریم، عنایت شاعر به شعر مذهبی هم در آثارش کاملاً برجسته است. آنچه این شعرهای او را از کیفیتی خاص برخوردار کرده است، تحصیلات شاعر در زمینة علوم دینی و ملبس بودن او به لباس علمای دین است. البته اثرات این پرورش در فرهنگ دینی را در سایر سروده‌های شاعر نیز می‌توان حس کرد. شاید هم بدین سبب است که شاعر به مسایل جهان اسلام، فارغ از قید و بند مرزهای دست‌ساخته میان این سرزمینها، توجهی خاص دارد. شعرهایی که او برای هم‌زبانان و هم‌کیشان غیرهموطن می‌سراید، مؤید این سخن است، هرچند تعبیر «غیرهموطن‌» نیز در اینجا خالی از مسامحه‌ای نیست، که گفته‌اند «این وطن مصر و عراق و شام نیست.» ما به واقع هموطنان همدیگر در این وطن فرهنگی و زبانی هستیم و این چیزی است که در شعر او نمود دارد.

امیدوارم که با این نوشتة شکسته و بسته توانسته باشم روزنی بر چشم‌انداز بدیع و دلنواز شعر محمدحسین انصاری‌نژاد بگشایم و پاس محبت و بزرگواری او را بدارم، که به قول بیدل

محبت بس که پُر کرد از وفا جان و تن ما را     کندیوسف صداگربوکنی پیراهن مارا

انتشارمجموعه شعرجدیدمن!

مجموعه شعرجدیدمن زیرنام"ازپشت سایه ها"بامقدمه ی شاعرومنتقدگرانقدراستادمحمدکاظمی 

منتشر و روانه ی بازارکتاب شد.این مجموعه شعرفراگیرنده ی 39غزل،2قصیده،1ترکیب بندرضوی،چندرباعی ودوبیتی و1کارنیمایی است که توسط انتشارات"سپیده باوران"انتشاریافته است.

                                 یک غزل ازاین مجموعه شعرراتقدیم عزیزانم می کنم: 

 

 

شروه های دشتستان

به خدا بخش صفا دل


روبه رویم نشسته ای ا نگار ،هی ورق میزنی غزل بامن

با خودم فکر می کنم که غزل ،هیجانی است از ازل بامن

تب چنگیز بر نشابورت،و لگد کوب باغ انگورت

تو ولی عاشقانه می نوشی،غزل تازه چون عسل بامن

چمدانت پراز ترانه ی شوق ،می بری باخودت به کودکی ام

مانده از جشن بادبادک ها،کوله باری اتل متل بامن

فایز شروه های دشتستان،جرعه نوش سبوی خیام است

هردو از یک مسیرردشده اند،شیشه وشروه در بغل بامن!

باخودم فکر می کنم که چرا،برسرم آسمان کبودتراست؟

باخودم فکر....می کند چشمت،این معمای گیج حل بامن؟

امشب از کوچه باغ نیشابور،می رسی روی ساحل بوشهر

منطق الطیر عشق می خوانی هی ورق می زنی غزل با من!

27/6/1388.برازجان

شعری محبت آمیزازدوست!

دوست مهربان ندیده ام شاعرزلال اندیش محمدحسین امامی،بالطف ومحبت بسیارشعری بااحسس رابرای من سروده وسخت شرمسارم کرده است.به رسم تشکرازاین دوست ارزشمند،شعرزیبایشان رادراینجامی نگارم: 

 

 

تقدیم با تمام دل به دوست دانشمند و فرهیخته ام ، جناب آقای انصاری نژاد


کاش یک آن به جایتان بودم

در ردیفی که او نشان بدهد

تا که دستی میان خوف و خطر

به غزل های من نشان بدهد



ای که همپای حسّ حسرتتان

واعظ نغزگوی قزوینی است

این سرایش برای حضرتتان

به خدا عین شعر آیینی است



شاید اینک قسم به جان قلم

بنویسم به جای "ن" از "و" !

چونکه هرگز بداهه گو نشوم

( مثل دکتر علیرضا قزوه )



غلط است این ؟ اگر کسی گوید

شعر   دل وار   در تملقتان !

بفرستید ای رئیس دلیر

یک تذکر به قلب تنگستان



کاش می شد دراین مذاکره ها

با دل بی غرور ، سازش کرد

کاش می شد که دست دریا را

با خس بوسه ای نوازش کرد



آی ،ای دوست! بعد از این همه وقت

من به شوق شما کمی آپم !

جای آن بوسه هم دویده ولی

پای یک بوسه روی لپ تاپم



زمزمی از نوای کاشی هاست

پای آواز بغض حنجره ام

شور یک دشت لاله عباسی

می چکد در نگاه پنجره ام

اخوانیه ای ازدوست!

شاعرخوش ذوق وتواناسیدحسن مبارزباغزلی زیباوزلال مراشرمسارمهربانی های خودنموده است.به رسم تشکرازمهربانی های همیشگی این شاعرارجمند،غزل زیبای ایشان و غزلواره ای که ذر پاسخ سروده ام رادراینجامی آورم : 

 

به نام عشق ، به نام همیشه ی جاری

به نام حضرت معبود ، حضرت باری

به جان دوست که از جان من عزیز تر است 

زمانه می گذرد همچنان  به دشواری 

نه آنکه شکوه کنم  باز هم خدا را شکر

جراحت دل ما نیست آنقدر کاری  

مباد خاطرت از روزگار افسرده  

مباد چشم تو در بند گریه و زاری  

به خواب رفتن ِ با قصدِ دیدنت خوب است  

رسیدن ِ به تو در بین خواب و بیداری 

نگاه چشم، به دیدار دیگران ، هرگز  

صدای قلب ، به هنگام دیدنت ، آری  

قلمرو دل ما در تصرف عشق است

درود بر من و تو ،  شاعران درباری ! 

سلام گرم مرا می رساند این نامه

به پیشگاه  محمد حسین انصاری   

                         پاسخ به غزل زیبای دوست شاعر ارجمند سید حسن مبارز :


صدای کیست که چون چشمه ای به سرشاری

به کشتگاه من آهسته می شودجاری

به کشتگاه من این تپه های زیتونی

که گشت بی تولگدکوب خشم تاتاری

سرودم ازتووازکوه سردرآوردم!

صدای کیست ازآن قله ها؟تویی آری

خوش است زمزمه بالهجه ی هراتی تو

شهیدبلخ توگشتن به جرم بیداری!

تمام جزرومدشعرماست ازدریا

شدیم متهم امابه شعردرباری!

چقدرخسته ام ازروزنامه هاوازآن

"ستون حادثه"های همیشه تکراری

چقدرخسته ام ازشهروشنبه های شلوغ

وازکلاغ وخیابان و"جمعه بازاری"!

چقدریکسره ناقوس های کافرکیش

به نام شعرشنیدن به حکم ناچاری

ببین تهاجم چنگیزرابه کشورشعر

کجاست شورجنیدی ،سلوک عطاری

بیاقدم بزنیم امشب ازمسیرهرات

ودرقلمروشب های "شیخ انصاری"

شب وعبای تووجانمازمشهدی ات

شبیه زمزمه ی چشمه ای به سرشاری

هلال عید!به پیشوازعیدسعیدفطر

هلال عید به سمت زمین تبسم کرد

وسیر مزرعه ی بی قرار گندم کرد

درنگ کرد کمی بعد رنگ ماه پرید

کشید صاعقه کبریت و فکر هیزم کرد

چقدر مزرعه در اضطراب دود شدن

چقدر گریه ی بی اختیارگندم کرد

سپس مسافری از سمت جاده ی ازلی

((الست))خواند و خودش را میان ما گم کرد

نگاه کرد به آفت نشسته خرمن ها

چه عاشقانه به گوش زمین ترنم کرد

به کشتزار، ملخ های زرد عصیان دید

چقدر گریه که بر روزگار مردم کرد

مرور کرد به ذهنش هبوط آدم را

ورای مزرعه فریاد،بار چندم کرد

نشسته بود دلم بین دود و مزرعه را

میان دلهره نذر امام هشتم کرد!

19/6/1389.بوشهر

تقدیم به خاک پای حضرت امام علی-ع-

سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است

عمار نیست ،مالک اشتر نمانده است

قرآن به نیزه می روداینجاهزاربار

جزخطبه ی دریغ به منبرنمانده است

یادت که هست شیرخدا،دست بسته بود

جزآه،سهم فاتح خیبرنمانده است!

درکوچه های هاشمی آتش هنوزهست

باورمکن که حادثه دیگرنمانده است!

دشمن خیال کردکتاب غدیرسوخت

یاجزرومدسوره ی کوثرنمانده است!

چاه انعکاس غربت پهناورعلی ست

وقتی به کوفه،ردبرادرنمانده است

دلواپس کدام یتیم است اوکه در

آشوب هیچ معرکه ای درنمانده است!

شورشراب های ازل باشماچه کرد؟!

دوری گذشت وچشم به ساغرنمانده است

تکفیرمی کنندپیاپی امام را

ایمان شان به مصحف ودفترنمانده است

پشت درست خصم ورجزخوانی اش بلند

لشکرفزون وغیرت لشکرنمانده است!

بی تاب بردریچه ی دارالخلافه اش

غرق خروش وخشم که یاورنمانده است

شمشیرهای یکسره کوفی ست درنیام

راهی ورای گریه ی پرپرنمانده است

دیگرکجای شب تهی ازابن ملجم است؟!

درکوفه ،غیرسایه ی خنجرنمانده است

فردا،تمام جامه درانند پشت در

فرد،اولی چه فایده حیدرنمانده است!

تیغی فرودآمدودریا دونیم...آه!

آیینه ی تجلی داورنمانده است

                 ***

باورکنیم مشرب کوفی همیشگی ست

اینجااگرچه قحط دلاورنمانده است

تکرارخدعه های جمل هیچ تازه نیست

فریادحیدرست که:باورنمانده است

باورکنیم فتنه ی اهل سقیفه را

برسقف شهراگرکه کبوترنمانده است

نهج البلاغه است بخوان یاعلی مدد

ازخطبه اش ستاره فراترنمانده است!

نهج البلاغه می شنوم!نذرغربت حضرت علی -ع-


انبان نان به دوش



زنبیلی ازستاره وخرمابه دست



ازکوچه های هاشمی آهسته می رود



دلواپس کدام نگاه گرسنه است؟!



ای کوفه !کوفه!کوفه!



ای توهمیشه های خدابی شکوفه!



امشب هم آن عدالت معصوم



بیرون زدازحوالی دارالخلافه اش



دلواپس ترک ترک سقف کومه ای ست



                     برفرق کودکی



امادریغ یکسره یخ بسته اند



                  چشمان شب پرسست.



 



باورنداری ازآن بیوه زن بپرس!



آن ناشناس ،گونه برآتش چگونه داشت؟!



رخساربردهان تنورآه می کشید.



پس کوله بارگندم ولبخندرا



برشانه ی سکوت شبانگاه می کشید



 



امشب چقدرخانه ام ابری ست



ماه ازحوالی شب قدرم گذ شته است.



گلدان یاس رنگ پریده



احیاگرفته برگ به برگ



آن سوترآفتاب پرست.



امشب صریح می شنوم



ازکوفه استغاثه ی مرغابیان را



 



درگرگ ومیش صبح



یک دست بی وضوی پلید



یک گرگ،-گرگ وحشی مست_



یک سایه ی سیاه کبوترستیز



خودرابه سوی مسجدناگاه می کشد



 



 



دستی فرودآمدودریادونیم شد



                        باران یتیم



 



قرآن به سرگرفته ام اما



نهج البلاغه می شنوم!!


سه طرح نذرغربت حضرت علی -ع-

سه طرح.نذرغربت حضرت علی -ع-


 



ناشناس



 



(1)



به ماه بسپار



چشمان گرسنه ی خود را



            مظلوم کوچک!



دیگر غریبه‌ای کوله‌بار بر دوش



از پشت خاموشی نخلستان



سبز نمی‌شود



 



 



 



(2)



آیه‌های خیس نگاهت



            ـ آه چگونه بگویم؟ ـ



شرمناک بر لب تنور برد



قرآنی‌ترین گونه‌ها را



 



 



 



(3)



دیگر شانه‌های کدام شبگرد را



سلوک شبانه ی نان و گندم



زخم‌دار می‌کند



کدام شبگرد را؟!