به نام عشق ، به نام همیشه ی جاری
به نام حضرت معبود ، حضرت باری
به جان دوست که از جان من عزیز تر است
زمانه می گذرد همچنان به دشواری
نه آنکه شکوه کنم باز هم خدا را شکر
جراحت دل ما نیست آنقدر کاری
مباد خاطرت از روزگار افسرده
مباد چشم تو در بند گریه و زاری
به خواب رفتن ِ با قصدِ دیدنت خوب است
رسیدن ِ به تو در بین خواب و بیداری
نگاه چشم، به دیدار دیگران ، هرگز
صدای قلب ، به هنگام دیدنت ، آری
قلمرو دل ما در تصرف عشق است
درود بر من و تو ، شاعران درباری !
سلام گرم مرا می رساند این نامه
به پیشگاه محمد حسین انصاری
پاسخ به غزل زیبای دوست شاعر ارجمند سید حسن مبارز :
صدای کیست که چون چشمه ای به سرشاری
به کشتگاه من آهسته می شودجاری
به کشتگاه من این تپه های زیتونی
که گشت بی تولگدکوب خشم تاتاری
سرودم ازتووازکوه سردرآوردم!
صدای کیست ازآن قله ها؟تویی آری
خوش است زمزمه بالهجه ی هراتی تو
شهیدبلخ توگشتن به جرم بیداری!
تمام جزرومدشعرماست ازدریا
شدیم متهم امابه شعردرباری!
چقدرخسته ام ازروزنامه هاوازآن
"ستون حادثه"های همیشه تکراری
چقدرخسته ام ازشهروشنبه های شلوغ
وازکلاغ وخیابان و"جمعه بازاری"!
چقدریکسره ناقوس های کافرکیش
به نام شعرشنیدن به حکم ناچاری
ببین تهاجم چنگیزرابه کشورشعر
کجاست شورجنیدی ،سلوک عطاری
بیاقدم بزنیم امشب ازمسیرهرات
ودرقلمروشب های "شیخ انصاری"
شب وعبای تووجانمازمشهدی ات
شبیه زمزمه ی چشمه ای به سرشاری