شعر و دل نوشته ها

مجموعه شعرهای منتشر شده:۱-یک باغ زخم تر ۲-سبز سرخ ۳-روی شانه ی اروند ۴- و زلیخاست که بر پیرهنم می گرید ۵-پرندگان پراکنده اند انسانها ۶- زمز

شعر و دل نوشته ها

مجموعه شعرهای منتشر شده:۱-یک باغ زخم تر ۲-سبز سرخ ۳-روی شانه ی اروند ۴- و زلیخاست که بر پیرهنم می گرید ۵-پرندگان پراکنده اند انسانها ۶- زمز

وزش های شگفتی...

وزش های شگفتی ست دراین سمت سحرها

صبوح است،برآریدازاین پنجره،سرها!


که گسترده دراین سو،ورق مصحف شب بو؟

دراین باغ سحرخیز،حدیث است وخبرها!


شب چلچله ها خوش به مزامیر زبورست

غزل های سلیمان به لب شانه بسرها


دراین سو تپش باغچه با ورد سحرگاه
درآن سو وزش نافله از کوه و کمرها


براین چشمه بخوانیدسفرنامه ی یونس

به هرصخره اگررد نهنگ ست وخطرها


گل انداخته ماه رمضان برهمه ی شهر

گشودست شبانگاه براین میکده درها!


شب قدر خدا دست تکان داده ببینید!

که روح القدس آنجا به زمین ریخته پرها


بچرخید هلا با دف وکشکول و تبرزین
بخوانید دراین حلقه ازآشوب جگرها


دراین دایره شمس الحق تبریزمی آید
دراین حلقه ی ازقونیه دلسوخته ترها!


بنوشیددراین ماه شراب ازلی را

حرام است دراین میکده اماواگرها


شبی موقع افطارببینیدعزیزان:

که نورست ویا لقمه ی افطار پدرها؟!


دلم همنفس سیدی آیینه فروش است

که همسایه ی شبلی ست که همدوش شررها...


مرا گفت چهل بار بگو صل علی عشق

مرا گفت همین ذکر سلوک ست سفرها


مردف بسرایید به آهنگ حجازی

غزل،مهرنمازست دراین سکرسحرها


غزل بندری

سلام و دوباره باز سلام. 

این هم دومین غزلی که درتاریخ ۶/۵/۹۰ درساحل بندر عباس قدم زده ام. 

نشسته چشم به دریا و شور بندری اش

به جشن ساحل و ماه و شکوه دلبری اش

دوباره اسکله و پیرمرد ماهیگیر

که دل سپرده به افسانه ی شب و پری اش

دلش نیامد از این شور کهنه کل نکشد

به وقت زمزمه ی شروه های مادری اش

گرسنه، با خودش آورده بقچه ای کوچک

دلش نمی رود اما به نان بربری اش

چه غم که حسرت ماهی ست سهم قلابش

که آه می کشد از چرخ و قلب آجری اش

شب است و دستخط ماسه های ساحلی و

دوباره رد پریزاد و رقص روسری اش

 چه خسته یادمی آوردعشق گمشده را

که گشت روشن از او شبچراغ شاعری اش

چراغ کرسی مادربزرگ فایز بود

وماجرای پری با غرور چادری اش...

                    ***

شب است و اسکله و موجکوب سینه ی مرد

شب است و یکسره گل کرده شور بندری اش

 

 سلام بر همه دوستان خوبم ! 

تازه از بندر عباس برگشته ام.  دو غزل در سواحل شرجی زده و دوست داشتنی بندر قدم زده ام که یکی را تقدیم می کنم:

 

            جاده های ساحلی

خوش است همنفس جاده های ساحلی ات

و موجکوب غزل های سبک بیدلی ات

چقدر قافیه ها سنگی اند دریا جان !

کجاست سوره ای از ابرهای ساحلی ات ؟

به نیمه می رسد امشب که ماه زل بزند

به جامه دوختنم با پرند مخملی ات

و از سواحل بوشهر ،نامه ای دلتنگ

نوشته ام به افق های سبز انزلی ات

چقدر خسته ای از ارتفاع آهن و دود

چقدر خسته از این شهر، روح جنگلی ات

منم که سوخته ام پیش پای اسکله ها

و چشم دوخته بر ماهیان بسملی ات

 به جزرو مد تونهج البلاغه می شنوم

نشسته ام به تماشای شور یا علی ات!  

سفر

 

این روزها فقط به سفر فکر می کنم

غرق هزار زخم جگر فکر می کنم 

ماشین می آیدوغزلم کم می آورد

ماشین می آید وچقدر فکر می کنم 

دستم چقدر با چمدان تیر می کشد

وقتی به چشم خیس پدر فکر می کنم 

درپیچ پیچ تندو نفسگیر دره ها

با سوسوی چراغ خطر فکر می کنم 

از پشت شیشه ی اتوبوس آه می کشم

حس می کنم که آینه تر فکر می کنم 

بر کومه های کاهگلی خیره می شوم

تا قریه مان کپر به کپر فکر می کنم 

 

مادر نشسته قد سفر گریه می کند

آتش گرفته ام به نظر فکر می کنم 

زل می زند به صندلی خالی خودش

احساس می کنم دو نفر فکر می کنم 

چادر نماز اوست که گسترده یا که بر

پرهای نرم شانه به سر فکر می کنم 

این جاده ی شمال برایم جهنم است

 دارم به چشم شور خزر فکر می کنم 

کوچ است کوچ، قسمت ما بی ستاره ها

هر نیمه شب به دور قمر فکر می کنم 

اینجا چقدر عقربه ها نیش می زنند

اینجا چقدر خون جگر فکر می کنم

 

از آن رود خانه

 

 

به :محمد کاظم کاظمی و اندوه غریب سروده هایش   

چقدر دستخوش خواب جزر و مد شده ام

که با تو خسته از آن رودخانه رد شده ام 

نمی توانم از آن رودخانه بنویسم

غریق دیده ام افسون یک جسد شده ام  

به کفش های شناور چقدر خیره شدم 

که داغدار شهیدان بی لحد شده ام 

مرا ببخش از آن ماجرا به کوه زد م

مراببخش درا ین جاده ،نا بلد شده ام 

درآن مسیر که بر صخره ای زمین خوردم

بلند یکسره با" یا علی مدد " شده ام 

به سرنوشت من آن رودخانه  تلخ گریست

منی که شاعر نفرینی ابد شده ام  

منم که از همه ی شهر بی ستاره ترم

تمام عمر ،فقط کشته ی حسد شده ام

 

منم که در گذرسال ها شکسته ترم

ببین نیامده بیزار از "نود "شده ام  

چه فرق می کند آن رود،هیرمند؟ ارس؟

که سوگوار سیاووش با تو رد شده ام 

:آهای رود اساطیری!آسمانم کو

به اتهام زمینی چقدر بد شده ام 

:آهای! کیستی آنجا؟شبح به قهقهه گفت: 

منم که در گذرت صخره صخره سد شده ام 

شب است وسوسوی فانوسی همیشگی ام

که در قلمرو چشم شما رصد شده ام 

شب است و سایه ی دیوان شمس، روی سرم

 چراغ کو؟پرکابوس دیوو دد شده ام! 

شنیده زمزمه های شهید بلخ و بلند

به احترام شقایق_ تمام قد_ شده ام 

مرا ببر به افق های دور کشور خود

که با تو همسفر آن سان که می شود شده ام 

سلام می کنی آهسته راه می افتی

مواظبی وپیاپی به چاه می افتی 

ترانه های هراتی است سهم حنجره ات

شکسته می کشی از سینه آه می افتی 

شب و پرنده ی پولاد و خوشه خوشه ی بمب

به یاد دخترکی بی پناه می افتی  

صدا زدی که تمام مسیر گریه کنی

به خود می آیی از آن اشتباه می افتی 

مسافری چمدانت تمام  خستگی است

کنار صندلی ایستگاه می افتی  

منم که سوخته با تو تمامی جگرم 

سلام می کنم از دور با تو همسفرم 

به جرم از تو سرودن مرا نبخشیدند

خوشم که "متهم جرم مستند " شده ام

شاعر دریایی

 

 سلام یاران همراهان عزیز 

مجموعه شعر دردست انتشارم تحت عنوان از پشت سایه ها رابرای شاعر روشن اندیش و منتقد و پژوهشگرتوانااستاد سعید یوسف نیا فرستادم و خواستم نظراتش را برایم بنویسد: 

ایشان با بزرگواریُ نامه ی عارفانه ی زیر رابرایم فرستاد که در زیر می خوانید: 

 

کسی معنی بحر فهمیده باشد

که چون موج بر خویش پیچیده باشد

شاعر دریایی محمدحسین عزیز سلام

"از پشت سایه ها "ی تو را خواندم و در سایه سار شعرهای تو به آن سوی سایه ها نظری انداختم و بیش از پیش دریافتم که تو ذاتا شاعری و

مثل همه شاعران مومن و اصیل و فروتن ،در حال شدن و دیدن و عبور کردن ،پس طبیعی است اگر مخاطبان تو همچون من برخی شعرهایت را

نپسندند و برخی دیگر را بسیاربپسندند و دوست بدارند .مگر نه اینکه به قول غنی کشمیری:

شعر اگر اعجاز باشدبی بلند و پست نیست

در ید بیضا همه انگشتها یکدست نیست

آنچه در شعر و سرایش شعر به زعم کاتب مجازی این نوشته مهم است نه کوشش و جوشش و نه حتی جهش که زایش است و این حرف ارسطوست و به شدت درست است .شاعر موجود زنده ای را در زهدان روح و اندیشه خود می پرورد و آن گاه پس از گذشت زمان شعری متولد می شود که عروسکی و مکانیکی نیست، زنده است و نفس می کشد و به قول فروغ با قرصهای ویتامین که نمی شود یکمرتبه قد کشید.قد کشیدن  و رشد کردن نیازمند زمان است و تو این مهم را به خوبی درک کرده ای .از این روست که کم می گویی و گزیده می گویی.

من و تو هر دو راهیان یک جاده ایم. ما رابه راهی رانده اند که پایانی ندارد و رهاورد آن نیز جز شگفتی نیست .وقتی که در ساحل غمبار و شور انگیز بوشهر شعر دریا را زمزمه می کردی و شراره های روح شعله ورت را خالصانه در شب ساحل می پراکندی، دریافتم که رویارویی تو با جهان بی انتهایی که در آن نفس می کشی ،مواجهه ای حسی و عاشقانه است و در پی آن نیستی که مدال شاعر بودن را به  سینه بزنی و از این هدیه آسمانی به عنوان امتیازی جهت برتری جویی و تمایز طلبی استفاده کنی .تومهربان و صمیمی و خوش قریحه ای و خلوتی داری که به اندازه ی یک تنهایی است و البته رشک برانگیز .شعر دریاو دریایی ها تو نیز حاصل درنگی است که از همان خلوت سرشار تو بر خاسته است:

دور از تو دل می سپارم، چون ابر،نم نم به دریا

این جاده ها می رسانند، روزی مرا هم به دریا

انگار از صبح خلقت، شاعر گره خورده با موج

یا چتر دلتنگی ام را، گسترده آدم به دریا

هنگامی که شعر((شب خوانی دریا )) را خواندم ،این بیت زیبا مرا به امواج غم انگیز وباشکوه لحظه های شتابزده و سرگردانی معصومانه شاعرانی که در این دریای توفانی بی انتها و گردابی چنین هایل تنها مانده اند و جز به حضرت دوست دل نسپرده اند ،اندوهم را صد چندان کرد:

میان موجکوب ساحل آهنگی مرا برده است

کجای صخره هایی شاعر ای انسان سردر گم ؟

محمد حسین عزیز!شاعران تاوان قریحه و درک بی واسطه و عمیق خود را با درد وداغی فزاینده و خرد کننده می پردازند و لب از شکایت فرو می بندند،زیرا که می دانند هیچ لباسی جز ردای درد و داغ که ملازم عشق است برازنده ی دل نیست و چنین است که بیدل عرش نشین  می سراید :

گویند بهشت است همان راحت جاوید

جایی که داغی نتپد دل چه مقام است

وداغی که در دل شاعران است ازلی است که در هیات وا‍ژه هایی تپنده و بالنده و اثر گذار رخ نموده است و مخاطبان اهل درد را به داغستان معطر عشق و یگانگی رهنمون می شود و گاه در این میان کابوس هایی به سراغ شاعر می آیند تا اول از رفتن و شدن و دیدن و رهیدن باز دارند این نکته را به خوبی دریافته ای که سروده ای:

کابوس ها که مستحق چوبه دارند

دست از سرم روح نحیفم بر نمی دارند

زندگی، خواب است و شاعر این حقیقت را بهتر از هر کسی دریافته است .مگر نه اینکه آخرین فرستاده ی خدا که درود خدا و خلق خدا بر او باد فرمود:مردم در خوابند وآن هنگام که مرگ درآیدبیدار می شوند.

بدیهی است که در خواب ،هم رویاهای شیرین می بینیم و هم کابوسهای هولناک ،اما شاعر انسانی اهل ایمان است و می داند که حتی در چنگال بی رحم این کابوسها نیز امنیت خواهد داشت و می داند "که این دریا به قدر موج ،دست آشنا دارد "،پس از دریای توفانی نمی ترسد و پذیرای همه احساس هایی می شود که ظاهراًبا هم تناقض دارند اما در آخر به یگانگی و صلحی ابدی می رسند .من و تو نیز انشای صلحنامه ی اضداد می کنیم و خشنودیم از این که خاکمان به باد و آتشمان به آب می رود و می رسد روزی که تا همیشه رها شویم و طعم آزادی واقعی را در آن خاک و افلاک بچشیم . زندگی روند بسیار بسیار کوتاهی است برای محو شدن نه جلوه کردن که جلوه گری شایسته حضرت حق است و بس.

در انتهای این دلنوشته ی کوتاه، شوق خود را برای خواندن مجموعه های بعدی و بعدی ات پنهان نمی کنم و روز ها و شبهایی سرشار از آفتاب اعتماد و یقین برایت آرزو دارم و یاد رفتگان و شاعران سفر کرده را با این بیت بیدل تازه می کنم که فرمود:

سراغ رفتگان زین گلشن هستی هوس کردم

به جای رنگ بویی هم ازآن گلها نشد پیدا

سعید یوسف نیا

اردیبهشت 1390  

قصیده ی مادر

 

 بیاد مادرم که با فرشتگان خدا پیوند خورد

چقدر از غمت ای جان پناه، پیر شدم

شبیه کودکی خود بهانه گیر شدم

بدون وقفه شکستم به شیشه مشت زدم

میان سکسکه ،دیوانه ای دلیر شدم

کدام سمت، سراسیمه بر زمین خوردم

نفس نفس نفس آتش درآن مسیر شدم

پس از تو باغچه را بی اجازه له کردم

که سخت بی نفست از بهار سیر شدم

پس از تو کوچه و هر شب کلاغ نفرینی

 قفس به گریه و من قمری اسیر شدم

قفس به گریه و بی وقفه بال بال زدم

پرنده ای پر کابوس مرگ و میر شدم

زدم به کوه از اندوه پنج شنبه ی شهر

و گرم زمزمه با تکدرخت پیر شدم

چقدر همنفس جاده های دوراز دست

چقدر شاعر شبخوانی کویر شدم

بدون بدرقه ی یک ستاره براتوبوس

شبی روانه ی یک شهر برف گیرشدم 

من و محاصره ی دره های سرد وعبوس

شبیه پنجره ای رو به زمهریر شدم

به قله های مه آلود از غمت گفتم

چه سربلند سرودم چه سربزیر شدم

چقدر در گذر رودخانه، خیر ه به ماه

سرودم ازغم تو ، شاعری شهیر شدم

دو سال یکسره سربازی ام به کوه گذشت

میان بیشه ای از حاد ثات،شیر شدم

زمین که خوردم یا فاطمه بلندم کرد

که غرق روضه ی" یا حضرت امیر" شدم

دو سال، موقع خوابم همیشه اشک به چشم

دو سال، وصله به پیشانی ام ،فقیر شدم

چقدر چشم به بام امامزاده ی شهر

چقدر زایر آن گنبد منیر شدم

در اولین رمضان پس از تو هر شب قدر

به گریه همنفس" جوشن کبیر" شدم

گل یخی به سراشیب دره ای بودم

که با شکوه بهار آنچنان حقیر شدم

ببخش این همه سال و دو سوگواره ی من

ببخش مرثیه خوان غمت چه دیر شدم!

26/3/90 میبد 

 

 

 

 برای شادی روح همه مادران هجرت کرده فاتحه بخوانیم

 

 

 

 

در سایه سار سرو ابرکوه

 

می خواهم از کویر برایت ،امشب ترانه ای بسرایم 

موسیقی مطنطن شن هاست،امشب طنین قافیه هایم  

از عشق های بندری امشب، بر من مگر دری بگشایی

می خواهم از کویر به سویت ، دریا!دریچه ای بگشایم  

دریا چقدر با تو صمیمی ست، فانوس های بندری اش نیز

در قایق شکسته ی شعرت ، توفانی ست حال و هوایم  

می بینمت نشسته به ساحل ، با چوبخط موج در انگشت

دستت به روی شانه ام از دور ،آهسته می بری به کجایم ؟ 

بر ماسه ها کنار تو فایز ، زل می زنید هر دوبه چشمم

اندوه، قد اسکله دارید ، یک شروه، فرصت ست بیایم؟! 

در سایه سار"سرو ابرکوه "،می خوانم از سواحل بوشهر

آنجا که موج، صخره ،صدف ها،زنجیر بسته اند به پایم! 

در خلسه های ماسه ای امشب ،یک جور دیگر است نمازم

سجاده های ساحلی اینجاست ،گسترده است دست دعایم 

سجاده ات برابر دریا ،دیشب از آن کرانه سرودی

قبله است هر طرف که بخوانی ، دادی بر آب قبله نمایم  

وقتی که با توام دلم آبی ست ، این کفش خسته در گلم آبی ست

احساس می کنم که پرنده ،احساس می کنم که رهایم    

فالگیر

 

 

 

 

 

 

 

سرم پایین می افتد تا نگویی فال من خوب است  

جه می خواهی بگویی فالگیر این واقعن خوب است؟! 

خودت باید بفهمی این که خود سوزی ست کارمن

نمی فهمم بگو آخر کجای سوختن خوب است؟! 

در این فنجان چه می بینی خطوط سرنوشتم را

خودت داری می آشوبی مرا،حرفی بزن خوب است؟! 

دلش سنگ است سنگ سنگ در فنجان به او بنویس

هراز گاهی کمی هم فکر تابوت وکفن خوب است! 

کجای جاده ی تقدیر از این کوچ نفسگیرم

کدامین سرزمینم می برد؟دور از وطن خوب است؟! 

اگر از چشمش افتادم چه باید کرد ؟می ترسم

 عقیقی لازم است آیا نگینش از یمن خوب است؟! 

به فال قهوه ات بنویس از آن چشم اهورایی

به دفع چشم زخمی از حسودان چمن خوب است؟! 

مگر یوسف می آید؟شهر سرشار هیاهو شد

بخوانم ((قل اعوذ))از چشم شهر آشوب زن خوب است؟! 

تواندوه غزل های مرا می فهمی این کافی ست

نمی خواهم بگوید یک نفر در انجمن خوب است! 

89/8/18بوشهر

زمزمه کاشی ها


کتاب :زمزمه کاشی ها

شاعر:محمد حسین انصاری نژاد

ناشر:انتشارات معاونت فرهنگی و تبلیغی(ذوی القربی)

و اما یک غزل از این مجموعه شعر


.....

دور از تو دل می سپارم، چون ابر، نم نم به دریا

این جاده ها می رسانند، روزی تو را هم به دریا


انگار از صبح خلقت، شاعر گره خورده با موج

یا چتر دلتنگی اش را، گسترده آدم به دریا


دیشب که حزنی صمیمی، روی سرم سایه افکند

آوار کردم دلم را، سنگین تر از بم به دریا


وقتی شب از نیمه رد شد، بر دوش ساحل نشستم

با سایه روشن مرا برد، یک حس مبهم به دریا


سر می گذارم دوباره، بر وسعت شانه هایش

ابری ترین شعرها را، هی می نویسم به دریا


گفتم تو را می سرایم، دیدم غزل جا ندارد

اندوه پهناورم را، با گریه گفتم به دریا