شعر و دل نوشته ها

مجموعه شعرهای منتشر شده:۱-یک باغ زخم تر ۲-سبز سرخ ۳-روی شانه ی اروند ۴- و زلیخاست که بر پیرهنم می گرید ۵-پرندگان پراکنده اند انسانها ۶- زمز

شعر و دل نوشته ها

مجموعه شعرهای منتشر شده:۱-یک باغ زخم تر ۲-سبز سرخ ۳-روی شانه ی اروند ۴- و زلیخاست که بر پیرهنم می گرید ۵-پرندگان پراکنده اند انسانها ۶- زمز

دوچرخه ای که نیست

سنگفرش کوچه ها، با تو جور دیگر است

بی تو در تمام شهر،قحطی کبوتر است 

 

با تو راه می روم، شعر غنچه می زند

 دردلم غزل غزل ،حس شعر قیصر است 

 

حرف می زنی فقط، از گل وپرنده ها

می سرایی از غروب، پلک آسمان تراست 

 

باتو راه می روم، شهر تازه می شود

این نفس نفس تویی، یا گلاب قمصر است 

 

گفتی این طرف چقدر،کوچه ها صمیمی اند

گفتم از تمامشان، کوچه ی شما سر است! 

 

می شناسمش هنوز، کوچه ی قدیمی ات

 با دوچرخه ای که نیست ،سخت گریه آور است 

 

کوچه در خودش شکست، دست بر دلم گذاشت

آه روی دست او، جای پای مادر است! 

 

فروردین 89/بوشهر

از بهار

             

 به حنجره ی به خون نشسته ی شاعر شجاع بحرینی آیات القرمزی 

این حق توست حق غزل گفتن از بهار

شب خوانی مکاشفه ای روشن از بهار 

وقتی که شهر در قرق زرد گرگ بود

می خواستی اجازه ی گل چیدن از بهار؟!  

با دست بسته، دستخوش تازیانه ای

ننویس خواهرم پس از این اصلن از بهار !  

خواهر! تمام باغ لگد کوب تانک هاست 

خواهر! کفن بدوز نخ و سوزن از بهار!  

شلاق، حکم وحشی آل یزیدهاست

این وحشت همیشه ی اهریمن از بهار  

از دور دست تپه ی زیتون می آوری

شعری شبیه وسعت یک خرمن از بهار 

در شهر، روی دست تو تقسیم می شود

زنبیل های پونه و آویشن از بهار 

از پشت آن دریچه ی مسدود گوش کن  

در کوچه ها ترنم مردوزن از بهار  

تا خواب« یک ستاره ی قرمز» نوشته ای

فانوس های یخ زده شد روشن از بهار  

 

ای آیه ی شهید رسولان غزل بخوان  

در بحر خون خوش است تتن تن تن از بهار

می خواهم از شما بنویسم اگر چه دیر

گسترده شد قلمرو چشم من از بهار

غزل کویر

 

 

 

 

  

بوم سنگی ،صفحه ای شن با قلم موی کویر

در دل نقاش غوغا کرده هوهوی کویر

چشم های تشنه اش بالاو پایین می رود

گاه در چشم ستاره ،گاه  سوسوی کویر

بوم از دستش می افتد با تکان گرد باد

می کشد دستی به پیچاپیچ گیسوی کویر

باز بی تابی  شن ها را مجسم می کند

شکل زنبوران سردر گم به کندوی کویر

هی تلاطم می کند در سینه اش با صخره ،موج

تا مگر لنگر بیندازد به پهلو ی کویر

مینیاتور !محو آتش بازی شن ها شدی

دیدی آن بالا تکان دست بانوی کویر

دستمال از پر سیاووشان صحرایی به دوش

می گذاری بر کبودی های بازوی کویر

صبح صحرا در قلم مویت تماشا یی شده

فلسفه می خوانم از بومت ،ارسطوی کویر!

مینیاتور!فکر می کردی به مشق گرد باد

ناگهانی سر در آوردی از آن سوی کویر

لطفا از صحرا بپرس از مشرب درویشی اش

حس کشکول وتبر زین ست و یا هوی کویر

من که از دریا می آیم هر قدم حس می کنم

ماهیان تشنه ای را سر به زانوی کویر

غرق حیرت ،سر به زانویی و بالا می رود

جانمازت بال در بال پرستوی کویر

                ***

با خودم می گویم از صحرا کمی بیرون بزن

در حصار اما طلسمم کرده جادوی کویر

 

گسل های تازه

گنجشکی از شاخه پرزد ،نخلی سراسیمه خم شد

هیچ اتفاقی نیفتاد ،یک شاعر از شهر کم شد

از کوچه رد می شد اما،حس سرودن که آمد

خودکار خشکید انگار ،یک لحظه دستش قلم شد

 

می دید بر بام شهرش، رد گسل های تازه است

حس کرد قلبش پیاپی ،مدفون ،آوار بم شد

دیواری آمد که انگار ،هر کاشی اش یک غزل بود

یک شب در آن خانه تا صبح ،بحث از "حدوث و قدم" شد

پشت سرم حرف بس نیست ؟با گریه می گفت مردم

گفتید آن قدرها که، حتی خودم باورم شد

قلیان بیاورکه امشب ،کار دلم شروه خوانی ست

آویشن داغ فورا،یک قوری تازه دم شد

داغیاد

به بهانه ی سالگشت قلندر منظومه ی حماسه و شهادت زنده یاد  سید حسن حسینی

              گل چه پایان قشنگی دارد!

ابر های خبر این بار چه بارانی بود

سخت سردم شده، این سوز زمستانی بود

 

همه دلواپسی قحطی عشقم بی او

که زمین از نفسش غرق فراوانی بود

آسمان باز پراکنده تر از این می خواست

-جمع ما را-که به مصداق پریشانی- بود

هاج واج پای تلویزیون کشیده شدم .خدای من درست شنیدم ؟!دلم گواهی بد می داد و طپش سراسیمه قلبم را تند تر می کرد...آه از نهادم بر آمد و سقف اطاق دور سرم شروع به چرخیدن کرد.

علی معلم و سهیل محمودی و ساعد باقری را دیدم که سر به زانوی دل سوخته خود برده وشکسته و افسرده اشک می ریزند و دلوایه سر می دهند و نی نامه ساز می کنند !این سه ستاره دنباله دار شعر اصیل انقلاب ،در جلسه داغیاد "سید "دلمویه سر می دادند و به هم می نگریستند. سخت یکه خوردم و بر جا خشکم زد .خدای من !سید هم ...یک ماهی بیشتر از کوچ قلندر منظومه های حماسه و خون و آتش و شمیم شهادت ،یعنی مردانی بزرگ نگذشته بود که تهاجم ناگهان گلچین مرگ از نو آغاز شد. برگ و بار سال جدید رنگ عزا گرفت و بهار سیاه پوش شد . واین بار چه بی هنگام آمد و گلی سرسبد از سلاله ی سبز پوشان و رندی جنونمند از سلسله ی باده نوشان صف عشق را با خود برد که صد البته او با این شکفتن آغاز شد و به تعبیر خودش "بوی سحر از جنازه ام می آید !..."

سید سرمست بر آسمان تبسم کرد و لا جرعه جام ازلی از ترانه های لم یزلی سر کشید وبه بی نهایت محض پیوست. شاعر سبز سیرت و روشن اندیش "گنجشک و جبرئیل ..." و" همصدا با حلق اسماعیل "هم پر کشید و پنجره سبز دیگری بر افق شاعرانه ها وعاشقانه ها بسته شد .و دل من چه سخت بارید !...بی حوصله و پریشان کتاب" بید ل سپهری و سبک هندی  "را تورقی کردم تا نمی از بوی گل را از گلاب بجویم و یک دل سیر بگریم .و عجیب تفالی آمد. بر پیشانی صفحه ی اول کتاب به این بیت سوگمند مولانا "بیدل "برخوردم که رد پای ترنم آن در خلوت سید پیدا بود که سوگوار همیشه پرواز سلمان و ...بود

در این غمکده کس ممیراد یا رب

به مرگی که بی دوستان زیستم من

سیمای غمگین معلم و سهیل و ساعد از مقابل چشمانم می گذشتند که غریبانه سوگواره ها می سرودند و رد نگاه یار دبستانی گمشده را در خلوت ستاره ها می جستند . انگار دم روحبخش "حافظ"به سراغشان می آمد و غم بزرگ وداغ سترگ فراق را شرح می دادند:

یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود

دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود

راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک

بر زبان بود مرا آنچه تورا در دل بود

دردلم بود که بی دوست نباشم هرگز

چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود

سیدا!شب از نیمه گذشته و من با یاد تو مجلس ختم شبانه ای گرفته ام .دست و دلم به سمت نوشتن نمی رود .با این ذهن خسته و قلم شکسته و واژه های بی رمق ولال ،اگر بنویسم چه بنویسم ؟نگاهم مایوسانه و بی هدف سقف اتاق را می کاود و بر سینه ی کاغذ می لغزد .دارم درون خودم می پوسم .دیگر از این زندگی سراسر پوچی و تکراری خسته شده ام. مگر تا کی می شود با دنیای کوچک خیالات خود ،مثل عروسکی بازی کرد و "ای دل ای دل" خواند ؟تا کی می شود تب کردوهذیان گفت و محصول آن را شعر پنداشت و به آن دل خوش کرد؟! .یا خیل موزون طبعانی را تحمل کرد که در ورطه "پست مدرن"و...دست پا می زنند... .واقعاگل گفتی سید که:

گل که در باغ شکفت

گفتنی های معطر را گفت!

دیگراز انجمن ادبی ها و شب شعرها هم که عمدتا به تریبونی برای شعر بی درد شنیدن و ترجمه های غربی را بلغور کردن تبدیل شده اند خسته شده ام. انبوه شعرواره ها که عناوین "پست مدرن "و "گفتار "و... را یدک می کشند نه تنها چنگی به دل نمی زنند که سوهان روح می شوند. در بسیاری از این به اصطلاح انجمن ها از فضای شعر انقلاب گفتن و عطر شمایان پراکندن را نوعی "واپس گرایی"،خشونت طلبی و...قلمداد می کنند وبه باد نیش و کنایه و زخم زبان می گیرند. واقعا که زمانه عجیب و روزگار وانفسایی است...

سید! در خلوت پس از تشییع تو ،که من از صفحه تلویزیون نظاره گرش بودم و داغی بزرگ و حسرتی عمیق بر گرده ی روحم سنگینی می کرد، تلفن زنگ خورد .یکی از دوستداران جوان و درد آشنای تو و سروده های زیبا و مضامین فلک فرسای تو بود .شاعری پر شور و صمیمی که با اشعار زلالت زیستن را تجربه و پرواز را به خاطر سپرده است .با آهنگی افسرده و بغضی فرو خورده از کوچ معصومانه ات سر داد: فلانی دیدی سید هم از دست رفت ...نهایتا از من خواست چند سطری  هر چند دست پا شکسته و مشوش از تو بنویسم و برای هفته نامه ای که او دبیر صفحه ی ادبی اش می باشد بفرستم .دست و پایم را گم کردم و ماندم که چه بگویم .عذر آوردم که فردا روانه ی سفرم و از این گذشته دل و دماغ دست بر قلم بردن را ندارم .من و از سید نوشتن؟!مگر شوخی است ؟!من بال پر بسته ی دست و پا شکسته کجا واز شاعر

 قبیله ی نور نوشتن کجا؟!...غمگینانه گفت :خودت خوب می دانی خیلی از هفته نامه ها و روزنامه ها مهر سکوت بر لب زده اند و در اوج سرد مهری به پرواز امثال سید اشاره ای هم نمی کنند .همان ها که شعرهایشان را به پای بریده کسی پیش کش می کنند که بوی گند کاباره ها فضای شعرهای نفرین شده اش را می آکند .به خودم آمدم درنگ را جایز ندانسته و سنگینی قلم را به دوش انگشتانم سپردم.این چند سطر دلمویه و "گپ خودمانی"را با شتاب سر هم کردم .غزلواره ای هم ناگهان دنبالش آمد که عرق شرم دلم در پرده پرده اش موج می زند .آن را هم به این سطور گیج و گنگ سنجاق کردم .لذا این برگ سبز روستایی را به روح بلند آسمان پیمایت پیش کش می کنم :

                        

                          سید سلاله عشق

هدیه به روح سبز شاعر چیره دست قبیله نور

پر زدی سید سلاله عشق!

از غمت سوخت باغ لاله ی عشق

آتش افتاد سهم فروردین

گشت نقش زمین کلاله ی عشق

آسمان را دریچه وا کردی

صبح تشییع،بین هاله ی عشق

بی تو دنیامان همیشه غریب

آه مرد هزار ساله ی عشق!

ها !بنام کدام سنگ صبور

 زده ای قرعه ی قباله ی عشق

زندگی با تودیدنی تر بود

نفست دانه دانه ژاله ی عشق

شاعری را شنیدنی تر کرد

 ازغزلهایت این نواله ی عشق

فصل "گنجشک و جبرئیل"افزود (1)

ورقی سرخ بر رساله ی عشق

همصدا با گلوی اسماعیل(2)

 جرعه نوشیدی از پیاله ی عشق

چه افق که وا شده از قلمت

"بیدل"افسون آن مقاله ی عشق(3)

گل فروش ترانه ی ازلی

سر به دار چمن ،غزاله ی عشق

سفر آسمانی ات خوش باد

قسمت ماست سوگ ناله ی عشق

از دلم  دست بر نمی دارد

داغت ای سید سلاله ی عشق

یادگار کبود کوچ تو این

 مشق خط خورده ی مچاله ی عشق

1-گنجشک و جبرئیل مجموعه سروده های عاشورایی زنده یاد سید حسن حسینی

2-همصدا با حلق اسماعیل مجموعه شعری از آن زنده یاد

3-اشاره به کتاب "بیدل سپهری،وسبک هندی "به قلم استاد سید حسن حسینی

  

به شیعیان مقاوم بحرین


 

بادی می آید از شیار تپه ی زیتون

بادی می آید باد! اماسخت دیگرگون

بادی که می خواند به  آهنگ حجازی باز

دربحر ذوالبحرین هزاران مصرع موزون

بر جلجتا می خواند این باد اساطیری

هفت آیه ی تلمود را از صحف انگلیون

نعم الشمیم من قمیص یوسفی یامصر!

ریح فکیف الریح،ریح یبصرالمحزون!

بادست اما بردلش ابرخبرهایی ست

یعنی که شاعر !از حصارخود بزن بیرون

شاعر تمام حسن یوسف ها لگد کوبند

دربارش تیغ یهودا، دشنه ی شمعون

حس می کنم اما بهاری تازه درراه ست

سبزست فردای زمین ،والتین والزیتون!

این هم یک غزل قدیمی"سال نو"هدیه ی سال نو به دوستان

 

 

 

 

 

در زد بهشت خاطره‌انگیز سال نو

واکرد پلک پنجره برخیز: سال نو 

 

گل داد خاک مرده به نام قشنگ عشق

مثل دم مسیح دلاویز سال  نو 

 

افتاد آخرین ورق «سررسید»ها

گل داد یاس کوچک من نیز سال نو 

 

گسترد کوله‌بار بهارانه‌های پاک

یخ زد به لب، ترانه ی پاییز سال نو 

 

در هفت‌سین چشم تو تحویل می‌شود

سرمست با طراوت یکریز سال نو  

 

ای مژده ی شکفتن اندیشه ی زمین

از ذهن ما پرنده برانگیز سال نو  

  

با گیسوی شلال تو پیوند می‌خورم

ای از شمیم خاطره لبریز سال نو  

  

یک برگ سبز، تحفه درویشی من است

تقدیمت این سروده ی ناچیز سال نو!

 

باز هم خطاب به سران فتنه!

دارد این سقف کبودین بر سرت پایین می آید

قابض ارواح، پاورچین و پاورچین می آید

 ((میر)) حتی از تو سرگردان تر اینجا ایستاده

افهم افهم "شیخ "!فالت سوره ی یاسین می آید!

 چشم هایت ناگهان بر سوره ی یوسف می افتد

می شناسی این صدای ،اوست بنیامین می آید !

از امیران مقامر بر نمی خیزد خروشی

قسمت شطرنج بازان شاه بی فرزین می آید

رد شد از خون شهیدان باز فتوای تو در دست

کیست این گرگی که با سر پنجه ی خونین می آید؟!

کافری تا کی کلید مسجد آدینه ات کو؟

سید آیینه پوشان با تو سر سنگین می آید

خیره بر ارژنگ مانی ،محو در شرب الیهودی

این تناقض جور با نص کدام آیین می آید؟!

گوش کن در پرده مصری نماهنگ لطیفی ست

گوش کن شاعر تر از هر سال،فروردین می آید!

با سینی چای ونبات ...

با سینی چای ونبات ازدور می آید

شاخ نبات حافظ است این جور می آید!

هنگامه ای از فتنه ی چنگیز درچشمش

شاعر تراز عطارنیشابور می آید

پشت سرش خیام پیر آهسته آهسته

ناگاه با زنبیلی از انگور می آید

سر می برد مصرع به مصرع" طیباتش" را

سعدی چقدر آشفته ومخمور می آید

حافظ در اوصافش قیامت می کند آنجا

درپله های حافظیه شور می آید

ای کولی شبگرد من! شور سه گاهت کو

شعرم چه خوش در پرده ی ماهور می آید

چهاررباعی دیگرخطاب به سران فتنه قربة الی الله!

        (1)

این شب صفتان به چنگ و دف آمده اند

شمشیر خوارجی به کف آمده اند

تکرار تمام فتنه در صفین اند

قرآن، سر نیزه  صف به صف آمده اند

          

       (2)

در معرکه سوت و کف ،نماهنگ شماست

خون در دل از این حنای بی رنگ شماست

بر نعش شقایق است پاکوبی تان

تکفیر بهار جزء فرهنگ شماست!

     (3)

در" جنبش سبز"، رد آشوب شماست

تمثال ستاره باز مصلوب شماست

دنبال اسارت بهار آمده اید

گل های محمدی لگد کوب شماست!

    (4)

بر بوم قلم موی تو در خون ریزی است

نقاشی تو ورق ورق پاییزی است

با ابر سیاه فتنه ای دوش به دوش

بر باغچه ها تهاجمت چنگیزی است

دو غزل خطاب به سران فتنه!!!

               (1)

 

 

شیخ شهرآشوب! دیگر توبه فرمای که ای؟!

با اذان فتنه، ناقوس کلیسای که ای ؟!  

 

توبه می فرمایی اما شیوه ات چنگیزی است

فتنه انگیز سمرقند و بخارای که ای؟!  

 

رد نخواهد شد مسیر باغ فردوس از فرنگ

ذکر یوسف برلب، افسون زلیخای که ای؟!  

 

"کعب الاحبار"ست این شیطان "سروشش" خوانده ای؟!

فارغ از دین، محو آشوب تماشای که ای؟!  

 

کشتگان شهر را دیدم لگدکوب شما

بس کن آهویی پس از این گرگ صحرای که ای؟! 

 

منتظر باش انتقام لاله را حس می کنی

خوب می فهمی حنا با خون گلهای که ای؟!  

 

کافرستان است آنجا مسجد آدینه نیست

کاش می پرسیدی از خود مجلس آرای که ای؟!  

 

ظلمت آبادست آنجا کو چراغ لاله ای؟

بین آن شب باوران غرق نفس های که ای؟!

      

      
                    (2)
 
 

احساس می کنم به فرنگ است راهتان

در سجده بر معابد شیطان نگاهتان

نهج البلاغه می شنوم ،فتنه زادها!

تا شیهه می کشد شتر پا به ماهتان

روزی میان بهت کبوتر ستیزها

تشکیل می شود به خدا دادگاهتان

دیگر به هیچ مزرعه قحط پرنده نیست

برداشت باد مثل مترسک ،کلاهتان

سوگند بر مزارع زیتون که بعد از این

شمشیر می شوند به قلب سیاهتان

امروزتان ز حبس ابد نیز بد تر است

بین دریچه های کبود از گناهتان

حیران چیستید سواران ،پیاده ها

گم شد کجای صفحه شطرنج، شاهتان؟!

دیری است جزء موزه ی تاریخ فتنه اید

با چشم های شب زده ی کینه خواهتان!