به او که بهاررابه آشیانۀ جانم بخشید
گسترده ای تابرسرم چتر نگاهت را
پوشانده ابر بغض من قندیل آهت را
پیوندمان درآسمان بسته است،می بخشند
عشق تو،این سنگین ترین حجم گناهت را!
می آیی ازدریا،سکوت خیس ماهی ها
یک ساحل از فانوس آذین بسته راهت را
می پرسم ازکوچ پری ها قصه خواهی خواند
این جاشوان خستۀ بی سرپناهت را؟
از من چه می خواهی به جز فصلی پریشانی؟
می بینی ازچشم من آیا اشتباهت را؟
ایمان به فردای شکفتن خواستی ازمن
دراقتدا ی موج دیدم دیدگاهت را!
***
باران و باران ...باز خواب آسمان آشفت
دلواپسم ای خوب!شبهای سیاهت را!
سلام حاجی
من همجنان مشتری وبلاک سراسر معنویت و صفای شما هستم.
یا علی