شعر و دل نوشته ها

مجموعه شعرهای منتشر شده:۱-یک باغ زخم تر ۲-سبز سرخ ۳-روی شانه ی اروند ۴- و زلیخاست که بر پیرهنم می گرید ۵-پرندگان پراکنده اند انسانها ۶- زمز

شعر و دل نوشته ها

مجموعه شعرهای منتشر شده:۱-یک باغ زخم تر ۲-سبز سرخ ۳-روی شانه ی اروند ۴- و زلیخاست که بر پیرهنم می گرید ۵-پرندگان پراکنده اند انسانها ۶- زمز

یک خبر و یک شعر تازه!

روی شانه اروند عنوان جدیدترین مجموعه شعر اینجانب است که با همت بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس، توسط انتشارات صریر، به چاپ رسیده است.

این مجموعه شعر، فراگیرنده سروده های با مضامین دفاع مقدس و ادبیات پایداری در قالب غزل، مثنوی، رباعی، دوبیتی و یک کار سپید می باشد که به تازگی وارد بازار کتاب گردیده است.

 

اماتازه ترین سروده منتشرنشده خودراکه درحال وهوای انتظاراست به پیشگاه مقدس گل سرسبدهستی،جان جانان،قطب عالم امکان مهدی قرآن_عج الله_ـ‌ـ‌ـ‌‌‌‌‌ـ تقدیم می کنم:

سمت ظهور

پشت دروازه کسی آینه پوش آمده است

 

گوش کن گوش خیابان به خروش آمده است!

 

پشت دروازه ی آدینه صدایم کردند

 

سیصدوسیزده آیینه صدایم کردند!

 

جاده درجاده صدای نفس صبح ظهور

 

آسمان می رقصد درهوس صبح ظهور!

 

افق ازشوق تماشایش قندیل به دست

 

آسمان می شکفد شهپر جبریل به دست!

 

این مسیح است که ازعرش به زیرآمده است

 

یعنی آغوش خداتوبه پذیرآمده است

 

این مسیح است که برمسجداقصی بارید

 

آن طرف تر به سرغربت «قانا» بارید!

 

این مسیح است که سجاده ی خودراواکرد

 

وهزارآینه تقدیم کبوترها کرد!

 

گو«ادریس»زبام ملکوت آمده است

 

«خضر»باتکه ای ازابر قنوت آمده است

 

باد ازپیرهن دوست شمیم آورد ه است

 

به هوارقص کنان «عظم رمیم» آورده است

 

آسمان پنجره درپنجره نورآمده است

 

گردش چشم خداسمت ظهور آمده است!

 

هله ای چشم به راهان ظهوراوآمد!

 

شده تفسیر،مزامیرزبوراوآمد!

 

جاده ها یکسره ازشوق،شقایق پوشند

 

سربه داران چمن بازعلم بردوشند!

 

تکیه برقبضه شمشیر عدالت خواه است

 

گوش کن برنفس جاده کسی درراه است!

 

«ونرید»استکه درحنجره ها می شکفد!

 

برلب باغچه هاشعرخدامی شکفد!

 

«ونرید»است که درنعره ِی اقیانو س است

 

سبز درسبز سواری به کفش فانوس است!

 

پشت دروازه کسی آینه پوش آمده است!

 

گوش کن گوش خیابان به خروش آمده است!

 

سبزتر ازنفس فروردین گل کرده است

 

بانسیم سحری دوش به دوش آمده است!

 

نوربرپنجره هاباز بغل واکرده است

 

ودلم تشنهِ ی گلبانگ سروش آمده است

 

هرطرف می نگرم بوی خدا می شنوم

 

نفس واشدن پنجره ها می شنوم

 

چشم تاکارکند موج به موج آینه است!

 

می رود شعرشکفتن همه جا دست به دست!

 

گفته بودند دلش درگذر علقمه است!

 

روزوشب زمزمه اش نغمه ی یافاطمه است

 

یاکه می آیدیک صبح بهاری ازراه

 

صبح آدینه ی موعود که می روید ماه

 

اوبه خونخواهی هفتادودوخورشیدآمد!

 

صدمدینه به درسوخته باریدآمد!

 

***

بازیک جمعهِ و تأخیزوغروبی دیگر

 

سایه هایی چه نفسگیر و غروبی دیگر

 

بردل غم زده ام فیض نسیمی نرسید

 

مددازابرخطاپوش کریمی نرسید

 

بازهم چشم به راهم همه شب تادم صبح

 

آرزومند گلی ازچمن مریم صبح

 

زده ام فالی وفانوس به دستی نرسید

 

وبراین سقف کبودینه شکستی نرسید

 

«زده ام فا لی وفریاد رسی»پیدانیست

 

مه گرفته است بیابان وکسی پیدانیست!

 

«این الطالب بدم المقتول» آن شیرکجاست؟!


َََشهسواری که برد دست به شمشیرکجاست؟!

 

کو شهابی به دلم هلهله ی شیطان است

 

کوچه هایش گذرقافله ی شیطان است

 

پشت دروازه مراصبح سپیدآیا هست؟!

 

یک چمن عطر نفس های شهیدآیاهست؟!

 

می شودرفت به پابوس شقایق ها نه؟!

 

محو شیدایی مجنون ها وامق ها نه؟!

 

خاک راآب زدیم از نم چشم ترمان

 

ابر بغض است به جای تو نوازشگرمان

 

چشم ها دوخته بر درکه مگر برگردی

 

که غمت سخت نشانده است به خاکسترمان

 

باسحرزادترین حنجره ات جارزدیم

 

ای تو بیت الغزل بی بدل دفترمان

 

می شود دست کم ای خوب بگیریم آیا

 

دامن سبز تورا در نفس آخرمان

 

شب گرفته است جهان رایا خورشید بیا!

 

به کناری بزن این ظلمت تردید بیا!

 

«عجل الله!»دلم کشته ی چشمان توباد

 

قسمتش جرعه ای ازرحمت باران توباد!

بهار با شهیدان

.دوستان وهمراهان سبز اندیش وصمیمی ام سلام

مدت طولانی ایست که «پای لنگی ودرنگی زشما دورم داشت.» به شهر نجیب وشقایق پرور خودم دشتستان بزرگ که آمدم دغدغه ها ودل مشغولی های زندگی اداری ام نیز صدچندان شد.گاهی احساس می کنم درپیچ وخم های زندگی اداری وانبوه روزمرگی ها قناری های شعر ناب راسر بریده وبه دست جوخه اعدام می سپارم!...

باری ازوقتی به برازجان آمدم فقط یک غزل سروده ام...

 

 

       بهار باشهیدان

خسته می آیم طواف خطه‌ی خورشید را

 

می سرایم لاله های گلشن تجرید را

 

می سپارم دل به زلف سربداران چمن

 

گریه می بارم هوای خانه‌ی خورشید را

 

می کشم روی دکل های بلند روبه ماه

 

عکس قبر وآن گل سرخی که می خندید را

 

مقتل سرخ شقایق هاست این خاک غریب

 

بسته ام بروسعت بارانی اش امید را

 

لاله هادروازه برهفت آسمان وا کرده اند

 

ابر می بارد شمیم نرگس توحید را

 

عرش، جا پای شهیدان جنون رابوسه داد

 

خاصه گلگون قامتان خفته درتبعید را

 

صف به صف می بینم آن سوی خیابان خمار

 

سوگوار عشق هرسوشاخه های بید را

 

یک سفرنامه است این شعر از سماع آفتاب

 

آیه‌ی نوری حصار کهنه‌ی تردید را

 

دفترمشق جنونم وقف چشمان شما

 

بر ورق هایش کشید آخر خط تایید را

 

سربه زانومی نشینم روبه روی نخل ها

 

می کنم تقسیم اینجا با شهیدان عید را!

 

9/1/86 شلمچه

کدام خرمن پرهیز؟!

سلام باعاشقانه ای دیگر ازراه می رسم :

       

نفس نفس به دلم اضطراب می افتد

 

هزار مرتبه درپیچ وتاب می افتد

 

علی الخصوص درآن دم که ناگهان چشمم

 

دراضطراب شگفتی به قاب می افتد

 

نماز عشق پس ازسالها که می کشدم

 

دلم شکسته ی چشمت به خواب می افتد

 

خمار وسوسه ی بوسه های انگور ست

 

که درحوالی شط شراب می افتد

 

کنارپنجره گیسو فشانده ای انگار

 

که قطره قطره به رویم گلاب می افتد

 

غزل غزل به لبت بوسه می زند مهتاب

 

چمن چمن دهن غنچه آب می افتد

 

میان مزرعه ی توبه کاری ام تاصبح

 

هزاربارگذارشهاب می افتد!

 

کدام خرمن پرهیز وقف آتش نیست؟

 

جواب چشم توفصل الخطاب می افتد!

 

دخیل گنبدچشمت پرنده ی آهم

 

به پای نافله ای مستجاب می افتد

 

به رغم فتنه ی«سودابه» می رسد آن روز

 

که ازحدیث«سیاوش» نقاب می افتد!

 

دوباره عکس تو ای ماه پرنیان پوشم

 

به رودخانه ای ازشعر ناب می افتد!

 

دوباره طرح غزل های تازه می ریزم

 

وبرگ دیگری از این کتاب می افتد!

چقدر پنجره

یاران و همراهان صمیمی وصاحبدلم سلام

 مدتی طولانی، «پای لنگی و درنگی زشما دورم داشت»  ...پس از دو سال،محل کارم تغییر کرد وازخطه نجیب  تنگستان به شهر خودم دشتستان بزرگ منتقل گردیدم وتقویم زندگی اداری ام ورقی تازه خورد . کوله بار رسالتی سنگین تر وخطیر تر را بر شانه های  خسته و زخمدار خود احساس می کنم ... این روزها بد جور گرفتارم وحال ومجالی هرچند کوتاه دست نمی دهد.

 باری،یک غزل ناچیز را که درتنگستان سروده ام تقدیم می کنم:

 

گلی خزان زده ام،تشنه ی بهار تو ام

خمار میکده گم کرده در غبار تو ام

 

 نسیم نافله ی باغ لحظه های منی

مقیم خلوت گسترده ی بهار تو ام

 

طواف می کنم اردیبهشت چشمت را

کویری ام،عطش آلود سایه سار توام

 

چقدر پنجره وا کرده ای بر آن سو ها!

چقدر مست شمیم شکو فه زار تو ام

 

 طلوع می کنی از شرق سی نام چون مو ج

خراب جذبهِ ی دریایی کنار تو ام

 

 به کوچه باغ خا طر هایم پرند ماه تویی

ومن قلندر شبهای انتظار توام

 

براین حقارت محضم بدون وقفه بتاب

که آفتاب ترینی و شرمسار توام

 

قسم به مصحف چشمت که صبح رستا خیز

بس است خط امانم که از تبار تو ام !

یک غزل تازه

یاران وهمراهان سبزسیرت وصمیمی  سلام!سلامی به طراوت دیدار ووسعت شالیزاربرشماکه درپنهان خویش/بهاری برای شکفتن دارید.خوشحالم که از این پنجره ی کوچک به آفاق بارانی شعروذوق وعاطفه و اندیشه تان  پل می بندم وطراوتی تازه می کنم!

باری،غزلی راکه به تازگی سروده ام به شما تقدیم می کنم:

می نشینم شروه خوان باغ شب بویی که نیست

 

می سپارم دل به دست موج گیسویی که نیست

 

بی نشان تر ازهمیشه سر به زانوی خودم

 

برسرم چتر سکوت بی هیاهویی که نیست

 

می کشد خمیازه،بعدازظهر غمگینی که هست

 

خیره می مانم به یک سقف پرستو یی که نیست!

 

یک نفس سجاده ام همخانه ی باران نشد

 

بر لب خشکیده ام یک جرعه یاهویی که نیست

 

می خورد تقویم ایامم نسیم آسا ورق

 

درهوای پرکشیدن تافراسو یی که نیست

 

می کند تکرار،نجوایی جنون انگیز را

 

لولی مست خیال خال هندویی که نیست

 

دوست می دارم جهان کوچکم را،قانع است

 

طفل بازیگوش با فانوس جادویی که نیست

 

مقصدم تو،معبدم تو،هرچه باداباد عمر

 

می زند قندیل اشکم بی تو سوسویی که نیست

 

غیرت آیینه

 

سلام دوستان خوبم

خبر مسرت بخش پیروزی شکوهمند وغرورآفرین حزب الله لبنان چقدر زیباو دل انگیز بود وازبشارت فرداهای آفتابی وحماسه های آبی سرشار...

باری،سایه روشنی ازاحساسات خودرا درقالب غزلواره ای ناچیز به خاک پای رزمندگان دریادل وحماسه آفرین حزب الله تقدیم می کنم:

 

 سبز درسبزند دستان بهار انگیزتان

 

دست های ساده ی از آسمان لبریزتان

 

دسته دسته سینه سرخان مهاجرآمدند

 

ازطواف صحن چشمان کبو ترخیزتان

 

هرنفس بر مستی ام دروازه ای وا می کند

 

در سماع ناگهان،شمس الحق تبریزتان

 

می زند روح بیابان گردم امشب مثل ماه

 

بوسه ها بروسعت زیتونی جالیزتان

 

کوه،حیران از شکوه آن  همه توفان سوار

 

ای اجاق لاله روشن ازسم شبدیزتان

 

کیستند این آسمان داران که با خون می کشند

 

طرح اقیانوس را بر خاک باران خیزتان

 

سر زد از گل سنگ های  خشم تان خورشید ها

 

شعله افشان بر طلسم وحشی پاییزتان

 

غیرت آیینه است این سید دریا به دوش

 

می دهد از فتنه ی مرداب ها پرهیزتان

 

«سست تر از خانه های عنکبوت»،آن روز گفت

 

بعد از این تندیس ابلیس است حلق آویزتان

 

جنگ دندان وسرانگشت چه باید کرد هاست

 

حاصل خصم شقاوت پیشه ی خونریزتان

 

خواب دیدم ای همه بالا بلند شب شکار!

 

پرچم صبح ظهور از شور رستاخیزتان!

ستاره خونین

  به کبوتران خونین بال فلسطین ولبنان

یاران وهمراهان خوب وصمیمی ام سلام!

تازه از تهران برگشته ام ... دیروز درراهپیمایی باشکوه وحماسه آفرینی که درمحکومیت جنایات وحشیانه رژیم  سفاک صهیونیست،درمحل میدان فلسطین تهران برگزار شده بود شرکت کردم وچه

لحظه های شکوهمند وزیبایی!...

آری،به خاک وخون کشیده شدن پرندگان مظلوم «قانا»

بار دیگردل های بیدارووجدان های جامعه ی  بشری رالرزاند ودرغم واندوهی جگرسوز فروبرد.

القصه،تازه ترین سروده خود را تقدیم می کنم:

 

می چکد ازآسمان ستاره ی خونین

 

می زنی ای ماه استخاره ی خونین!

 

دستخوش دار شدهزار مسیحا

 

پای صلیب است جشنواره ی خونین

 

هر سو گهواره ی سه ساله ی پرپر

 

آینه ی مقتل دوباره ی خونین!

 

شام غریبان،سکوت سرد خرابه

 

در دهن گرگ،گوشواره ی خونین!

 

می بینم لا بلای خرمن آتش

 

تپه ای آویشن و بهاره ی خونین

 

می وزد از خون شاخه شاخه ی زیتون

 

برجگرم ابر پاره پاره ی خونین

 

گم شده« بیروت» زیر هاله ی باروت

 

می کند آفاق رانظاره ی خونین!

 

درهر گلسنگ خشم ایل شقایق

 

پیدا آیات بی شماره ی خونین

 

دست تکان می دهد دوباره سواری

 

درگذر باد،با اشاره ی خونین!

 

می رسد ازراه ،صبح جمعه ی موعود!

 

می ریزد سبز،طرح چاره ی خونین!

 

می شنوی آسمان«مسجد اقصی»؟!

 

بوی ظهور ازپس هزاره ی خونین!!

                 

تازه های آفاق شعر

مدتها،چشم به راه انتشار مجموعه شعر شاعرخوب ومتعهد استان آقای محمدرضا احمدی فر بودیم.

به تازگی،چشم انتظار مان روشن شد ودفتر شعر این شاعر صمیمی وارجمند تحت عنوان «آواز های ابری»

روانه ی بازار کتاب گردید.این دفتر شعر،فراگیرنده 62غزل، 1چارپاره،ا مثنوی،4دوبیتی و4 رباعی است که

باچاپ خوش آب ورنگ،قدم به آفاق بارانی شعر وادب گذاشته است.

رویکرد عاطفی غزل های احمدی فردربیشترآثاراز سایر عناصر شعری وصور خیال جلو تر است.آری او

شاعر عاطفه وتغزل است وکارهای زیبایی رادر این مجموعه ارائه داده است.با هم غزلی زیبا ازاین مجموعه

را مرور می کنیم:

  

    امشب برایم از دل بی همزبان بگو

    باید نماز گریه بخوانم اذان بگو

    از کوله بار معصیت وجاده های زخم

    ازشانه های مضطرب وناتوان بگو

    ازروز های ابری وشبهای سردآه...

    ازغربت پرنده ی بی آشیان بگو

 باور کن ای عزیز که بالم شکسته است

  بالا نشین من!کمی ازآسمان بگو

  رفتی کجا که دست نگاهم نمی رسد؟

  ازآن کرانه...آه ازآن بیکران بگو

  درسفره جانهاده ایم ایمان خویش را

از زندگی به خاطر یک لقمه نان بگو...!