شعر و دل نوشته ها

مجموعه شعرهای منتشر شده:۱-یک باغ زخم تر ۲-سبز سرخ ۳-روی شانه ی اروند ۴- و زلیخاست که بر پیرهنم می گرید ۵-پرندگان پراکنده اند انسانها ۶- زمز

شعر و دل نوشته ها

مجموعه شعرهای منتشر شده:۱-یک باغ زخم تر ۲-سبز سرخ ۳-روی شانه ی اروند ۴- و زلیخاست که بر پیرهنم می گرید ۵-پرندگان پراکنده اند انسانها ۶- زمز

آنک مسیح...

این روزها چقدر تهی از ترانه ایم

غرق غروب زندگی شاعرانه ایم

تا چشم کار می کند این روزها کلاغ

در معرض هجوم سیاه زمانه ایم

موسیقی ملایم باران و برگ کو؟

چون شیشه های سرد سکوت شبانه ایم

تقویم ها ورق ورق اندوه کاغذی

افسرده پشت میز مه آلود خانه ایم

این روزها به هیچ فقط فکر می کنیم

این روزها که سخت تهی از بهانه ایم

پشت چراغ قرمز شهر شلوغ باز

فکر درنگ حوصله رودخانه ایم

اینجا چقدر عقربه ها نیش می زنند

انگشت اتهام جهان را نشانه ایم

اینجا که هرچه پنجره تعطیل می شود

هفت آسمان گریه به دنبال شانه ایم

در ما گلوی زنجره زنجیر می شود

بغض هزار سهره بی آشیانه ایم

انگورهای وسوسه چشمک نمی زنند

بی پرسه شب و هیجان فسانه ایم

بر پشت بام خیره به ابهام جاده ها

محو کدام معجزه از بی کرانه ایم؟

: آنک مسیح رو به افق های دور دست

چشمم به راه حادثه ای عاشقانه است

باز هم دو غزل قدیمی ـ یادگاران خاطره هایی دور

 

 این پنج شنبه ها 

این پنج شنبه ها که به پاییز می رسند

از برگریز حادثه لبریز می رسند

پشت شتاب ثانیه ها پیر می شوند

بی تو پر از شقاوت پاییز می رسند

کابوس ها که خواب مرا تیغ می کشند

هر لحظه، بی ملاحظه، یکریز می رسند

تق تق، کسی ست پشت در، اشباح شیشه ای

انبوه، مه گرفته، غم انگیز می رسند

شاید جریمه هوس کال آدمند

این لحظه ها که وسوسه آمیز می رسند

دست خودم که نیست غزل های تازه ام 

شیدایی قلندر تبریز می رسند 

شاعر گریست خسته کنار پیاده رو

آن چشم های حادثه جو نیز می رسند!  

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

اتفاق زرد 

حکایت تصادفی که از آن جان به سلامت بردم

بر شیار دره عکس اتفاقی زرد افتاد

بعد از آن کابوس غمگین، نعش چندین مرد افتاد

در هیاهوی شگفت بوق ممتد و نفسگیر

بر سرم آواری از انبوه برگ زرد افتاد

بی صدا می افتد از تقویممان هر روز برگی

برگ باقی مانده اش هم بی برو برگرد افتاد

سنگفرش جاده ای را اتفاقی طبق معمول

بر ستون تسلیت تنها نگاهی سرد افتاد

بین کابوس هراس انگیز، چشم خونفشانم

ناگهان بر ازدحام مردم بی درد افتاد

ساعتی پیش اضطراب و ریزریز شیشه اما

باز عمر تازه سهم این خزان پرورد افتاد