به رکریا اخلاقی و غرل های بیاد ماندنی اش
کسی آهسته می خواند ورق های تماشا را
هزار آیینه میگیرد تبسم های دریا را
صدا از کوچه باغ روشن اشراق می آید
که میخواند به گوشم سوره ی سبز تماشا را
صدا پژواک تسبیح شقایقهای تجریدی است
که گسترده است اینجا جانماز اطلسی ها را
صدا با خود مرا تا آبی اوقات باران برد
سپس فواره ای شد سایه روشن های زیبا را
صدایش طعم شب های خلیج عشق میریزد
و طرح نی لبکهای جنون نا شکیبا را
کدامین مرغ آمین پشت پرچین خیال اوست
که در هر واژه میریزد شهود باغ معنا را
و در موج غزلهایش خدا را میتوان حس کرد
به ادراک تبسمهای گل تا می برد ما را
از آن بالا صدایم کرد میگویم ببخش ای خوب
درو کردم شبی بال و پر خورشید پیما را
چقدر آن روزها تعطیل کردم آسمانم را
و آونگ هجوم باد فانوس خدایا را
چقدر آن روزها مصلوب شد در من مسیح عشق
دلم ناقوس شد یکشنبههای بی کلیسا را
ولی تا با شکوه لحظههایت آشنا گشتم
فراسوی افق های شکفتن مینهم پا را
نشستم زیر باران اشارات سحرزایت
از این آیینه باید آفتابی دید فردا را
سلام
اظلسی ها را...
لطف دارید.
سلام با چند تا رباعی عاشورایی به روزم و منتظر
سلام عزیز
نشستم زیر باران ...
زیبا بود.مثل خمیشه از کارهایت لذت بردم
به امیذ دیدار
یا علی
چقدر آن روزها مصلوب شد در من مسیح عشق
دلم ناقوس شد یکشنبههای بی کلیسا را
سلام.
من چند روزی خانه نبودم. ولی در این فاصله کتاب را هم با دقت خواندم.
این غزل از کارهای خوبتان بود.
راجع به کتاب بعد پیام می گذارم.
درود بر شما...
لینکتان اضافه شد.
سلام
اولا قابلی نداشت!
ثانیا خوب بود!
ثالثا اخلاقی ستودنی تر از این حرف هاست از آ نهایی است که خوبان عالم به او رشک می برند خدایش نگه بان!
من که از اول تا آخر فقط داشتم آهنگ وبلاگتون را گوش میدادم .خوشحال میشم یه منم سر بزنید