شعر و دل نوشته ها

مجموعه شعرهای منتشر شده:۱-یک باغ زخم تر ۲-سبز سرخ ۳-روی شانه ی اروند ۴- و زلیخاست که بر پیرهنم می گرید ۵-پرندگان پراکنده اند انسانها ۶- زمز

شعر و دل نوشته ها

مجموعه شعرهای منتشر شده:۱-یک باغ زخم تر ۲-سبز سرخ ۳-روی شانه ی اروند ۴- و زلیخاست که بر پیرهنم می گرید ۵-پرندگان پراکنده اند انسانها ۶- زمز

تازه های آفاق شعر

 ازحسرت لیلی عنوان دفترغزل شاعر صمیمی وغزل پرداز خوب وتوانای استان بوشهر رضا معتمد است که به تازگی روانه ی بازار کتاب گردیده است. رضا معتمد درقلمرو غزل امروز،چهره‌ای است موفق ودوست داشتنی که سروده هایش چشم انداز گسترده وروشنی ازعشق واعتراض وتغزل وحماسه رابا دنیایی لطف وزیبایی فراروی خواننده می گشاید.

این دفتر،فراگیرنده ی عاشقانه های معتمد است که فضای لطیف تغزلی پا به پای اندیشه ای پویا براکثر شعر ها حاکم است وتازه ترین کشف وشهود های شاعر رادر بر دارد.

برای من که ازسالیان پیش،بسیاری ازغزل های معتمد پرسه های شبانه ی تنهایی وزمزمه های قلندرانه ی دلتنگی ام را بارانی کرد ه است،انتشار این دفتر غزل واقعا هیجان انگیز بود.

با آرزوی سرسبزی وسلامتی برای معتمد عزیز،با هم غزلی زیبا از این مجموعه سعر رامرور می کنیم:

 

بهارشوق شگفت تو رابه جانم ریخت

دوجرعه ازنفست رادراستکانم ریخت

هزارچلچله تقدیم آسمانم کرد

هزار زمزمه درباغ ارغوانم ریخت

به احترام توازنوبهار سبزآهنگ

هزارنقش بهارانه درخزانم ریخت

مرابه شوق توآن گونه ذوق مستی داد

که پنج پاره ی نام تو برزبانم ریخت

«شکر فروش که عمرش دراز باد» چه کرد؟

تو رادو پار شکر کرد ودردهانم ریخت

به جز توشعر بلندی نمی توانم ساخت

به جز توطرح بلندی نمی توانم ریخت

غزل مدینه!

 

          سوگسرودی  برمظلو میت حضرت فاطمه زهرا_س_

 پوشانده است ابر کبودی مدینه را

برلب نمانده شوق سرودی مدینه را

 

قندیل ماه رنگ  پرید ه است تاگرفت

 

گرد عزای یاس کبودی مدینه را

 

ای ماه خسته!مرثیه ای سازکرده ای؟

 

ای ابربغض!عقده گشودی مدینه را؟!

 

یک عرش ازستاره ببین گریه می کنند

 

درپردۀ فرازوفرودی مدینه را

 

زخم شناسنامۀ تاریخ مافدک!

 

آیینۀ بهار کبودی مدینه را!!

 

دنیا بدون فاطمه،تاریک،سوت وکور

 

فرقی نداشت بودو نبودی مدینه را

 

اندازۀ تمام جهان نور هدیه داد

 

یک جانماز وعطرسجودی مدینه را

 

بر گنبد بقیع دلم آشیان گرفت

 

با قاصدک نوشت  درودی مدینه را

 

این کفتر ضریح درنیم سوخته است

 

لب تشنۀ دوقطره شهودی مدینه را

 

آتش گرفت اگر چه دری کرد شعله ور

 

دست پلید،دست یهودی مدینه را

 

بایک اشاره صاعقه می ریخت آسمان

 

تشباد قهر عادوثمودی مدینه را

 

لب وانکرده غیر دعای  قبیله را

 

نفرین کجا؟ که فاطمه بودی مدینه را

 

آیینه نیستم که بچینم گل حضور

 

یک استغاثه،اذن ورودی مدینه را

 

خاکم به سرکه قافیه اندیش ماند ه ام

خالی است جای سنگ صبوری مدینه را

ایام شهادت دخت نبی مکرم اسلام بانوی آسمانها راز آفرینش زن خلاصه خوبیها

حضرت فاطمه زهرا (س) بر تمامی مسلمانان جهان تسلیت باد

 زخم سکوت

پس از تو آسمان دلگیر دلگیر

علی می ماند و یک کوفه تزویر

علی می ماند و اندوه جانکاه

علی و شب دخیل سینة چاه

علی می ماند و زخم سکوتش

و نخلستان و آوای قنوتش

 شب از او سینه سینه راز دارد

ز کوفه تا مدینه راز دارد

تنی مجروح را بر دوش بردند  

شکسته قامتی گلپوش بردند 

به روی شانه عرش نور می رفت  رت                                                                                                                                             به ناپیدای دور دور می رفت       

       ***

چه دمسردید شبهای مدینه  مدینه                                                                                                                                                                              پر از دردید شبهای مدینه! 

بگریید از غم مولا بگریید

دخیل مرقد زهرا بگریید

هلا تا بی نشانها پر بگیرید

سراغ از لالة پرپر بگیرید

علی و آسمان بی ستاره

سر خاک تو غرق سوگواره

سری بر شانة دیوار دارد

هوای گریه ای خونبار دارد

ستاره نم نم از چشمش سرازیر 

حدیث کوچ می خواند نفس گیر     

پس از تو آه ای پیغمبر عشق

چه آمد از مصیبت بر سر عشق    

   تبار لاله را خنجر گذارند

 که درک «بضعه منی » ندارند

چه کردند این تبار خشم و خنجر

شنیده «من اذها» و همه کر   

  گل محجوبت اینجا پشت در بود

در آنسو شعله و خشم تبر بود 

پر جبرییل از آن هنگامه می سوخت

در آغاز مصیبت نامه می سوخت

چگونه سر کنم داغ فدک را

حدیث غربت و زخم و نمک را

به سیمایش محمد دیدنی بود

فروغ عشق سر مد دیدنی بود

به« وجه ربک» آیینه ای داشت

و پیشانی که نقش پینه ای داشت

چه سرد و سوت و کور است آشیانه

پس از او خاک بر فرق زمانه

کجای خاک پنهان باغ یاس است؟

کجا یارب ضریح ناشناس است؟

چه می شد بودی ای دل آسمان پر

طواف مرقدش می شد میسر   

کجایید آی مفقود الاثر ها

سر افشان پیش توفان خطر ها

سفر را آسمانی پر کشیدید

به رسم بی نشانی پر کشیدید

در آن لحظه که غرق خون شکفتید

بریده غیر یا «زهرا» نگفتید 

طواف گنبدش سهم شما بود

شهود چشمتان بی انتها بود

که فتح باغ مروارید کردید

طواف خانة خورشید کردید

همیشه آسمان با یادتان سبز

پلاک و پاره های استخوان سبز

 

 

 

                    

گل یخ!

سر می زند ازخاک گل یخ

باپیرهن چاک گل یخ

بابوسۀ خورشید شکفته است

ازجنگل کولاک گل یخ

تاروح زمین یخزده افسرد

یک خرمن ادراک گل یخ

تامی رسداز راه بهاران

می ریزد بر خاک گل یخ

آن گاه که تن پوش سپیدت

می افتد غمناک گل یخ

فریاد بزن آتشی افروز

در کوه به پژواک گل یخ

این شاخه غزل پیشکش تو

ای خوب من ای پاک گل یخ!

       تاریخ سرودن 1375 .مهاباد

ای مادر سبزینه پوش !

            نذر راز آفرینش زن فاطمۀ زهرا-س-

ژرفای صد دریا ترنم درنگاهت

هفت آسمان،موج تبسم درنگاهت

باخلسۀ خیس گل یاسین شکفته است

باران یاس ازعرش هفتم درنگاهت

ای مادرسبزینه پوش آل دریا!

عطر نجیب نان گندم درنگاهت

تا مشرق چشمت چنین آیینه کاری است

قاب فلق هم می شود گم درنگاهت!

اعجاز اقیانوس وجنگل سبز در سبز

گل می کند با یک تبسم درنگاهت!

         3/9/83.برازجان

اردیبهشت سبزپوش!

 دوستت می دارم ای اردیبهشت سبزپوش!

 

ابرهایت شبنم آگین،بادهایت گل فروش

 

می وزدازشاخه هایت قاصدک های بهار

 

می چکد ازشانه هایت کفتران سبزپوش

 

می دهی طعم تمشک تازۀ پیوند ها

 

می زند عشق ازسرانگشت سحرزاد تو جوش

 

می رسی ازآرآرزو های قشنگ گمشده

 

زخمه ای تا می زنی می خیزد ازجانم خروش

 

روی دست ماسه ها،دررهگذار موج عشق

 

ای صدای پای شوق انگیز او راکرده گوش

 

سایه ساری برسکوت بی هیاهوی منی

 

دردوبیتی های دلتنگم پریزادی خموش

 

می رسی آهسته وسعت می دهی پیوند را

 

طرح لبخندی بلندآن گاه  می ریزد سروش

***

برگی ازاردیبهشت افتاد چشمم تازه شد

 

 می روم تاخلسۀ انگورهایش جرعه نوش

 

خلوتم راحافظ امشب آفتابی می کند

 

«دوش بامن گفت پنهان کاردانی تیز هوش»

 

    12/2/85.اهرم

چار فصل آیینه!

اما دو غزل تازه تازه را که درحال وهوای بهار واردیبهشت سال 1385 است را به شما خوبان سبز سیرت و سبزاندیش تقدیم می کنم. اردیبهشت سبز و خاطره‌انگیز که برایم سخت عزیز بود و لحظه هایش باران خیز

 

خنده زیرلب،عجب غرق بهارم کرده ای!

 

تکه ای ازما ه فروردین نثارم کرده ای

 

چارفصل آیینه ازاردیبهشتم داده ای

 

سینه،پرجوش مضامین بهارم کرده ای

 

ازصدای پای فروردین خمار انگیز تر

 

قمری باغ گلوی آبشارم کرد ه ای

 

روی هم افتاد چشمت،ریخت شب روی سرم

 

با کدام افسانۀ شیرین شکارم کرده ای؟!

 

ازخطوط درهم پیشانیم خواندی مرا

 

گریه،پنهانی به روزوروزگارم کرده ای؟!

 

شانه هایت رامیان خنده های گاه گاه

 

تکیه گاه گریۀ بی اختیارم کرده ای؟!

 

راه می رفتی گل مریم به پایت بوسه داد

 

ای مسیح من چه اعجازی به کارم کرده ای؟!

 

مثل موجم حلقه درحلقه به توفان مبتلا

 

کشتۀ چشم توأم،دریا تبارم کرده ای

 

پیچ وتاب زلف تو،شرح غزل های من است

 

یک بغل ایهام،وقف کوله بارم کرده ای!

 

فردای شکفتن!

   به او که بهاررابه آشیانۀ جانم بخشید

 

گسترده ای تابرسرم چتر نگاهت را

 

پوشانده ابر بغض من قندیل آهت را

 

پیوندمان درآسمان بسته است،می بخشند

 

عشق تو،این سنگین ترین حجم گناهت را!

 

می آیی ازدریا،سکوت خیس ماهی ها

 

یک ساحل از فانوس آذین بسته راهت را

 

می پرسم ازکوچ پری ها قصه خواهی خواند

 

این جاشوان خستۀ بی سرپناهت را؟

 

از من چه می خواهی به جز فصلی پریشانی؟

 

می بینی ازچشم من آیا اشتباهت را؟

 

ایمان به فردای شکفتن خواستی ازمن

 

دراقتدا ی موج دیدم دیدگاهت را!

  ***    

باران و باران ...باز خواب آسمان آشفت

 

دلواپسم ای خوب!شبهای سیاهت را!

یک جمعۀ دوباره!

            

گشت وگذاری کوتاه،دروبلاگ زیبای برادرعزیزم رضا منصورنژادتحت عنوان «انتظارسبز» که درفضای

شوق انگیز وحال وهوای باران خیز انتظار یاری که آمدنی است-عج الله-میباشد، بارانی ام کرد!.. لذا این

غزل وارۀ قدیمی که ازسروده های سال1378میباشد راتقدیم می کنم:

 

         آدینه های دلگیر،با روی ارغوانی

         رفتند بی شکوفه،ماندیم استخوانی

         برماه چشم بستیم،تندیس«من»شکستیم

        شایدشبی بیایی،زیبای آسمانی!

        سرگشتۀ کویریم،موسای شوق برگرد

        یک«طور»،اضطرابیم،ازبانگ«لن ترانی»

       این پنج شنبه رانیز،برپلکان پاییز

       کردیم درهوایت،این گونه نغمه خوانی:

      آمد مسیح ناگاه،سیصد سوار گل داد

     چتر ظهور واکرد،اسطوره ای جهانی!

    یک جمعۀ دوباره،یک ناگهان ستاره

    وقت است جشن گل ها،تقسیم مهربانی!

    باذوالفقار درکف،قرآن چهره بگشا

   تاشعله ورترآید،سودای جانفشانی!!

 چشم وچراغ من،تو!مفهوم داغ من تو

  تقدیم خاک پایت،این شروۀ شبانی!

 

نامه شاعربزرگ نوپرداز معاصر زنده یاد فریدون مشیری

یاران وهمراهان سبز سیرت وصمیمی!

حتمامطلب «مثلا بیوگرافی» رادراین وبلاگ خوانده اید،اگرنه،به خواندنش می ارزد.کوتاه وفشرده شناسنامه حیات

ادبی مرادرآن جا مرور خواهید کرد.سالهای آغاز شاعری را به یاد می آورم که پشت سرهم،دفتر ازگفته های

پریشان پر می کردم ومثلا سروده هایم رابرای پیشکسوتان بزرگ شعروادب معاصر می فرستادم...

اکنون، نامه شاعر بزرگ نوپرداز معاصر زنده یاد فریدون مشیری را که درنوزده سالگی من،بادنیایی لطف و

بزرگواری نوشته اند رابادستخط شاعربه یادگار تقدیم می کنم: