اینجاگلاب وپنجره ازیاد می روند
شبهای اشک وخاطره ازیاد می روند
شوقی برای پرزدن ای آسمان نماند
زخم وصداوحنجره ازیاد می روند
آن شانه هاکه نعش ستاره کشیده اند
غرق غبارودلهره ازیادمی روند
آن روزهاکه روبه خدابال می زدیم
یاران چه شدکه یکسره ازیاد می روند؟!
کوسبز جامگان؟چه غریبانه پرزدند!
خواندوگریست زنجره«ازیادمی روند»
شرمنده ی شکوفه ی اشکی است چشم ما
عطرو شهید و پنجره از یاد می روند
من مقتل سرخ لاله ها رادیدم
گلجوش ترین خاک خدارا دیدم
ازآینه ی نگاه «آوینی»عشق
بی پرده،تمام کربلا رادیدم!
یک سال،سنگین گذشت وبوی بهاری نیامد
عطرنسیمی نپیچید،بانگ سواری نیامد
بی پرده می گویم امشب،ماکشته ی راه نانیم
یک تکه ایمان نداریم،یک سربداری نیامد
خشم خدای تمدن ،ایما نمان را درو کرد.
سنگیم سنگ سیاهی ،از عشق کاری نیامد
گفتند می آید از راه ،صبح همین جمعه ناگاه
عمریست چشم انتظاریم،حتی غباری نیامد
می دانم این کفر محض است،درمذ هب چشمهایت
گفتند آقایتان کو؟گفتیم باری نیامد
آدینه های غریبی ،برموجها دل سپردیم
آن تک سوار خروشان ،باذوالفقاری نیامد
دستی برایم تکان ده،پوسیدم اینجا امان ده
یک سال سنگین گذشت وبوی بهاری نیامد
یک روزدیگررفت،یک روز تکراری
می خوانم ازچشمت،تقویم دیواری
بیهوده سرکردیم،عمری پریشانی
مجنون شدیم اما،درعشق بازاری!
اسفندوفروردین،رفتند وهم آجین
محصول مااندوه،ازهردوبیزاری!
یادش به خیر آن فصل،فصل فراوانی
چشم تومی افشاند،سیب سبکباری
آیینه ولبخند،گندم،غزل،پیوند
ازکوزه ها می ریخت،درخواب وبیداری!
افتان و.خیزان باز،بار خیابانیم
ماشین وبوق ودود،یک«جمعه بازاری!»
بی فایزیم افسوس !بی شروه وفانوس
باید«دل ای دل»خواند،ازروی ناچاری!
تکفیر می کنند تورا نیز بعد ازاین
مصلوب،چون پرنده پاییز بعدازاین
سهم کبوتران شهید نگاه توست
زخم هزار خنجر خونریز بعد ازاین
فانوس های درگذرباد می شوند
این روزهای خاطره انگیز بعد ازاین
سربرنمی کندازبیستون سری
حتی خیال شیهه ی شبدیز بعد ازاین
شب باکدام حنجره فریاد می زند
یک ناله ازگلوی شباویز بعدازاین
رویاترازنسیم قدم می زنم تورا
درکوچه سارخلوت«خاییز»بعدازاین
آتش،جریمه ی هوس کال آدم است
باآب و آتشیم گلاویز بعد ازاین
درناگهان وسوسه باشدکه گل کند
سی پاره،استخاره ی پرهیز بعدازاین
سازشکسته مشق جنون رابه بادداد
دستم بگیر«صائب تبریز»بعد ازاین
دستم که روی شانه ی اروند می خورد
این مصرع شکسته به هم بند می خورد
با تکیه بر حماسه ی بشکوه نخلها
چشمم به آب و آینه پیوند می خورد
ای خاک لاله خیز شقا یق نژاد عشق
هفت آسمان به نام تو سوگند میخورد
گفتم کدام کوه شبیه شکوه توست.؟
تمثیل قامتت به دماوند می خورد؟
می خوانمت به نام پریشان موجها
بر گونه ام طراوت لبخند می خورد
گفتید عاشقیم و جراحت نداشتید
ایمان به ابرهای اجابت نداشتید
برشانه هایتان گل زخمی نمی شکفت
با نخل های سوخته نسبت نداشتید
از آسمان، ستاره و دریا، نسیم و موج
یکبار سیب سرخ بشارت نداشتید
حّلاجها!که چوبه ی داری ندیده اید
یک شال سبز،کشف و کرامت نداشتید
با آن همه پرنده و پرواز و سوختن
خاکستری نشانه ی قربت نداشتید
آن روزهای پر زدن و بی نشان شدن
یک قطره شوق سرخ شهادت نداشتید
یکی از دوستان لطف کرده بود و از این وبلاگ دیدن کرده بود.
و نظر داده بود. اما نظر این دوست عزیز سیاسی بود.
ضمن تشکر از این دوست عزیز باید بگویم که این وبلاگ فقط ادبی است و سیاسی نیست
متشکرم
به :پرندگان مظلوم فلسطین
تکفیر می کنند تبار پرنده را
تشییع میکنیم بهار پرنده را
بمب افکنان خشم به آتش کشیده اند
جغرافیای سبز دیار پرنده را
شبکور ها –حقارت مردابی سیاه-
آتش زدند دار وندار پرنده را
درگیرو دار حادثه مصلوب می کنند
تنها ترین مسیح تبار پرنده را
بر ریل های یخزده هاشور میزنند
تصویر مرگ وسوت قطار پرنده را
الله اکبر ازگلوی زمین غنچه می زند
سرمی کنیم تا که شعار پرنده را
***
آتش!دو باره ثانیه ها رنگ خون گرفت
باید گریست شعر مزار پرنده را